شمع خاموش من و اين همه شب

سلام
شمع خاموش من و اين همه شب
باز با ياد تو من مي خوانم
که نسيم هوست ميوه تنهايي من
من و اين شمع خموش
من و اين پرده تاريک و سياه
من و اين پنجره بسته کور
من و اين ثانيه ها
من و دستان تو در اين همه تب
من و تنهايي مهتابي شب
من وديوار فرو ريخته ساکت و سرد
برگ خشکيده نارنجي و زرد
من و پيوند حرارت با مي
من و يک ناله ني
آه!...
اين ها همه ياران من اند
پس چرا مي نالم

اثبات امام زمان عج الله

حجت الاسلام و المسلمين علي رباني گلپايگاني (1)
الحمد لله رب العالمين و لا حول و لا قوه الا بالله العلي العظيم
و الصلاه و السلام علي خير خلقه و خاتم انبيائه و رسله سيدنا و نبينا و شفيع ذنوبنا ابي القاسم محمد صلي الله عليه و علي اهل بيته الطيبين الطاهرين المعصومين لاسيما بقيت الله في الارضين روحي و ارواح العالمين له الفداء.
موضوع بحث, اثبات وجود مقدس حضرت بقيت الله الاعظم, امام عصرـ ارواحنافداه ـ بر اساس دلايل عقلي است. روشي را كه براي اثبات اين مطلب از نظر عقل برگزيده ايم, روش معروف منطقي به نام روش ((سبر و تقسيم)) است كه آن را روش ((ترديد)) نيز گفته اند. از اين روش, متكلمان اماميه در كتاب هاي كلامي خود بهره برده اند; از جمله شيخ طوسي, در كتاب الغيبه بر اساس اين روش, بر وجود حضرت امام عصر ـ ارواحنافداه ـ استدلال كرده است. قبل از ايشان, سيد مرتضي در كتاب الذخيره و ديگر كتاب هاي مربوط به مسئله ي امامت اين روش را به كار گرفته است و قبل از سيد مرتضي, شيخ مفيد در آثار مربوط به مسئله ي مهدويت و امام عصر(عج) از اين روش استفاده كرده است.
بقیه در ادامه مطلب . . .
ادامه نوشته

ولی شناسی حضرت عباس عليه السلام


این بسم الله آشنایی با حضرت اباالفضل است الان شما در نماز سلام به حضرت اباالفضل دادید السلام علینا و علی عباد الله الصالحین فرمودند مصداق اتم عباد صالحین عباس بن علی است چرا آقا عبد صالح است؟ شمارا می برم به محضر قرآن کریم چون ائمه معصوم ما فرموده اند کلامی از دهان ما خارج نمی شود مگر اینکه از آیه ای از قرآن استخراج کردیم گاهی از یک واو قرآن گاهی از یک نقطه حضرت ده خط فرموده اند ،فرمود لمکان نقطه ،گفت آقا این حکم را از کجا فرمودید فرمود لمکان الباء _وامسحو برؤسکم _ غوغاست در این زمینه فقط هم کار معصوم است .عبدالله بن عباس بن عبد المطلب معروف به ابن عباس پسر عموی پیغمبر اکرم شبی خدمت امیر المؤمنین رسید بعد از نماز حضرت شروع کردند در مورد نقطه باء بسم الله صحبت کردند تا اذان صبح نماز صیح را خواندند بعد حضرت فرمودند بخدا قسم اگر بخواهم مطالبی که در مورد نقطه باء بسم الله است را بگویم باید هفتاد شتر بیاوری و مطالب را بنویسی وبار کنی و باز مطالب به اتمام نمی رسد آن وجود مبارک که عین او امام صادق است _ لا تفرقو بیننا بین ما فرق نگذارید اولنا محمد اوسطنا محمد آخرنا محمد و کلنا محمد _فرموده السلام علیک ایها العبد اصالح .سوره نساء آیه 69 فرموده است و من یطع الله و الرسول فأولئک مع الذین انعم الله علیهم من النبیین و الصدیقین و الشهداء و الصالحین و حسن أولئک رفیقا شرط معیت چیست ؟ومن یطع الله و الرسول .
حالا ببینیم امام صادق چه فرمودند: السلام علیک ایها العبد اصالح، المطیع لله و لرسوله و لامیرالمؤمنین والحسن و الحسین این اولین جمله زیارت آقا اباالفضل است برای اباالفضل شناسی بسم الله از اینجا شروع می شود آقا اباالفضل در مقابل امامش سر سوزنی جلوه ندارند فکر نکنید آقا اباالفضل در روز عاشورا به فنای امام حسین حلول کرده فدای پاشنه در سید الشهدا شدند نه از ازل پرتو حسنت ز تجلی دم زد، و اباالفضل تماشا کردند ،عشق پیدا شد وآتش به همه عالم زد،و هرکس میخواهد اباالفضلی بشه باید اولین قدم المطیع لله و لرسوله شود باید هیچ اظهار رأی در مقابل امام زمانت نداشته باشی .
سراینکه اسمی از آقا اباالفضل در زیارت عاشورا نیست همین جاست چرا؟چون خودش هم نیست ،مسمی نیست که اسمی وجود داشته باشه گفت یعنی علی بن الحسین است فرمود مشیت خدا است که او امام است باید باشد ولی آقا اباالفضل قبل از همه به ایشان اشاره شده و علی الارواح التی حلت بفنائک.
شب عاشورا وقتی سید الشهدا فرمودند از تاریکی شب استفاده کنید اینها با من کار دارند اینها با من کار دارند اولین کسی که اشک از چشمان مبارکشون جاری شد آقا اباالفضل بودند واولین کسی که گفت آقا جان اگرکشته شوم زنده شوم ،کشته شوم زنده شوم تا هفتاد بار به خدا دست از شما بر نمی دارم آقا اباالفضل بودند،ولذا مثل عبد ذلیل وقتی آقا اباالفضل می آمدند محضر امام حسین مثل بنده نمی نشستند ،دو زانو و دست مبارک هم بر روی زانو می گذاشتند مثل اینکه مرده بودند _من أراد أن ینظر إلی میت یمشی علی وجه الارض فلینظر إلی وجه علی بن أبی طالب_این حدیث دو معنی دارد یکی نگاه کند به امیر المؤمنین یکی هم اینکه حضرت امیر وجهی دارد که غیر از خودشان است و آن هم آقا اباالفضل است این خضوع بود مال بدن آقا اباالفضل نفس و قلب آقا در مقابل سید الشهدا خشوع داشت هر قطعه ای از وجود آقا اباالفضل ادب خاص خود را داشت سر سوزنی طغیان نداشت مرتب سیدی و مولای نمی فرمود یا أخی ،از کی از دو سالگی از وقتی زبان باز کردند چون آقا در کربلا34سال داشتند وامام حسین 57 سال، بر حسب ظاهر امام حسین 23 سال بزرگتر بودند .
خدا رحمت کند عباس بن عبد المطلب، پیغمبر یه جایی می خواستند وارد بشوند با عمو قرین شدند _حضرت که سر تا پا ادب بودند فرمودند أنا أدیب الله و علی أدیبی من را خدا ادب کرده و علی هم ادب شده من است _این أدیب الله آمدند وارد بشوند عموشون بزرگتر بود فرمودند عمو جون شما بفرما یک وقت عباس گفت أنا أسن و أنت أکبر من مسن ترم ولی شما بزرگترید از من .برا همین یه کار سلام خدا بر عباس بن عبد المطلب، یک چنین ادبی آقا اباالفضل که هم از نظر سنی و هم از نظر مراتب وجودی از سید الشهدا کوچکتر بودند، داشتند.
وقتی به دنیا آمدند و دو ساله شدند حضرت سید الشهدا 25 ساله بودند از آنجا حضرت در مقابل امام حسین مؤدب شدند و بعد همراه پدر بزرگوار وارد کوفه شدند در این 5 سال که مولای ما امیرالمؤمنین در کوفه بودند ازآقا اباالفضل چیزهایی سر زده که انشاءالله بیان می شود،آرام آرام روشن می شود که چرا معصوم به دست آقا اباالفضل بوسه زده است حضرت امیر در ابتدا و حضرت سید الشهدا در انتهای عمر شریف آقا .
البته سید الشهدا پیشی گرفته اند ازهمه ائمه، حضرت رسول بر پیشانی و دست و سینه حضرت زهرا بوسه می زدند ولی امام حسین از برادرشان امام حسن هم سبقت گرفته اند جایی را بوسیدند که هیچ کس نبوسید و آن هم کف پای مادرشان بود به خاطر همین عمل امام حسین بعضی از فقها فتوا داده اند بوسه زدن بر پای مادر جایز است و بر پای ولی معصوم خدا جایز است چون مادرشون ولیه الله و عصمه الله الکبری بودند .این خانواده خیلی مؤدب بودند اگر می خواهید ادب ایشان را ببینید حدیث کسا را بخوانید .
سبب التزکیه الاخلاق حسن الادب ،حضرت عباس که ادب نداشتند بلکه أحسن ادب داشتند .
هر جا می خواهید برسید با ادب میرسید،در ادامه زیارت آقا اباالفضل است المواسی لأخیه الحسین ،هرچه برای خودش میخواهد برای حسین می خواهد ،جونش را برای حسین قطعه قطعه کرد ،شما هم برای هم باید این جور باشید ،فدای هم شوید .
من نمیدونم میتوان دو برادر در عالم پیدا کرد که با هم این قدر یگانه باشند .
دفتر کربلای معلی 50 هزار سال است چون یوم العاشورا، یوم القیامه است.هرسالش چندین دفتر است سال به سال اسرار جدیدی از کربلا بر روی بشر باز می شود ،ولی سر این دفتر به دست آقا اباالفضل است مفتاحش آقا اباالفضل است.

خدا رحمت کند حاج عبد الزهرا رحمت الله علیه ،من حاج عبد الزهرا را ندیده بودم ،ولی به یک اعتباری دیده بودم هر چه آقای صافی را نگاه می کردم مثل اینکه حاج عبد الزهرا را دیده بودم ،چون مرحوم آیت الله صافی اصفهانی عاشق حاج عبدالزهرا بود وحاج عبد الزهرا هم عاشق آقای صافی بودند .المرءعلی دین خلیله هر کس را خواستید بشناسید رفیقش را بشناسید خودش را می شناسید می فرمود :گلوله آتش بود یک ماشین داشت از نجف می آمد کربلا ، از نجف تا کربلا گریه می کرد بهش میگفتند حسینه سیار ،توی خود ماشین چایی هم دم می کردند رفقا بودند ،او پشت فرمان روضه اباعبد الله الحسین را می خواند. سیدی بود مرحوم شد که با حاج عبدالزهرا خیلی مأنوس بود مریض شده بود ایام قبل از رحلت ایشان، بنده رفتم منزل ایشان. گفت :رفتم با حاج عبدالزهرا کربلای معلی بریم حرم آقا اباالفضل ،یک سلام دادیم از همان بیرون و رفتیم حرم سیدالشهدا ،حاج عبدالزهرا با امام حسین گفتگو داشت کلام امام حسین را می شنید ،دم در حرم دم باب قبله ایستاده بودیم دیدم صورت را گذاشت کنار در ،شروع کرد گریه کردند گفت نمی گذارد برویم تو به من گفتند برگرد سید ،گفتم چیه؟هر چی می گویم اجازه می دهید بیایم، ءأدخل یا ولی الله ؟ _اذن دخول را که حتما می خوانید_ از امشب می خواهیم برویم حرم آقا اباالفضل ،دل که دیگر گذر نامه نمی خواهد الآن هم مثل اینکه اذن دادند چون این گریه ها نشانه اذن دخول است ،ءأدخل یا الله ؟ءأدخل یا حجه الله ؟ءأدخل أیها الملائکه المحدقین بهذا الحرم الشریف؟ گفت اجازه نمی ده،برگرد. گفتم کجا برگردیم گفت برگرد بریم حرم عباس. برگشتیم حرم آقا اباالفضل دیدم شروع کرد به صحبت کردن باآقا اباالفضل ،دیدم خندید گفت آقا اباالفضل گفت بروید به آقا گفتم که اینها می آیند برگشتیم.
و از بزرگواری که الآن زنده هستند شنیدم که از قول سید هاشم حداد می گفت من ایستاده بودم تو ایوان دیدم حاج عبد الزهرا دم در ورودی حرم آقا اباالفضل خوابیده اند و زائران می آمدند رد بشوند ناچار بودند پا بگذارند رو حاج عبد الزهرا ،وخودش می گفت پاتون را بگذارید روی من بروید داخل حرم.چون آقا اباالفضل تو پاشنه در سیدالشهدا فنا شده منم می خواهم تو پاشنه در اباالفضل فنا بشوم. حالا اون بزرگوار میگه من همین طور که ایستاده بودم تو ایوان دیدم اباالفضل هم از ضریح آمده بیرون و به حاج عبدالزهرا نگاه می کند و لبخند می زند ،خدا لطف فرموده بود چشم حقیقت بینشون باز شده بود شما هم تسلیم خدا بشوید چشمتان را باز می کنند.خود ما نمی توانیم ولی خدا که بر هر کاری قادر است الم تعلم أن الله علی کل شیء قدیر،به زور ذکر و ورد نمی شه ولی اگر عنایت کنند می شود،آنان که خاک را به نظر کیمیا کنند آیا شود که گوشه چشمی به ما کنند.
السلام علیک ایها العبد الصالح ،اباالفضل اول عبد بوده ، حضرت اباالفضل عابد نبوده بلکه عبد بوده ،ما در نماز نخواندیم السلام علینا وعلی عابدین الصالحین ،قرآن می توانستد بگوید عابدین ولی گفته عباد جمع عابد، عبٌاد است نه عباد .مهر این کلمه عباد به امضای امام صادق رسیده است .
شوخی نیست امام صادق را بزرگ بدانید، درود خدا برمعاویه بن وهب از اصحاب امام صادق در عرفات ،رفیق معاویه می گوید در کنار او ایستاده بودم دیدم به تمام رفقایش و همسایه هایش دعا کرد ،از ظهر عرفه تا غروب عرفه غروب شد دیدم چیزی برای خودش طلب نکرد،آمدم جلو گفتم یا معاویه بن وهب چرا این کار را کردی؟_شاهدم ای جاست _ گفت شنیدم از مولای خود و مولای تو ومولای همه اهل عالم ،بعد از پدران بزرگوارش که فرمود هر کس پشت سر برادر دینی خود دعا کند وقتی دعا به آسمان اول می رسد ،ملائک آسمان اول می گویند صد هزار برابر برایت بود وبه آسمان دوم دویست هزار برابر ،تابه آسمان هفتم هفتصد هزار برابر ،به محضر حق که می رسد می فرماید رحمت من از ملائک کمتر نیست یک میلیون برابر،شاهدم ابتدای روایت بود که امام را بزرگ بدانید حالا این امام فرموده السلام علیک ایها العبد الصالح .چرا سلام داده سرٌ این سلام در سوره یس آمده سوره یس قلب قرآن است ،شما اگر قلب نداشته باشید می میرید عالم اگر قلب نداشته باشد که امام زمان علیه السلام است از بین می رود ،قرآن هم اگر قلب نداشته باشد حیات قرآن از بین می رود قلب قرآن سوره یس است .چرا؟به دلیل این آیه است سلام قولا من رب رحیم . تنها جاییکه فقط خود خدا سلام کرده است همین آیه است دیگه هر چه سلام کرده است ملائک کرده اند.اینجا خود خدا میگوید از قول من سلام برسون ،حالا امام صادق می خواهد سلام خدا را برساند ،اهل سنت می گویند چرا سلام می دهید ؟خدا سلام می دهد :سلام علی ال یاسین ،سلام علی ابراهیم، سلام علی نوح فی العالمین ،در سوره الصافات.برگردانش را اگر بخواهید در زیارت آل یاسین.

منبع : http://hob.blogfa.com/

ویژه ولادت حضرت مهدی (عج)

غیر از تو مرا دلبر و دلدار نباشد          دل نیست هر آندل که ترا یار نباشد

شادم که غم هجر توگردیده نصیبم     بهتر ز غم هجر تو غمخوار نباشد . . .         

  ولادت حضرت مهدی(عج) بر شما مبارک باد          

دانلود ویژه ولادت حضرت مهدی (عج) :            با مهدی

جاده انتظار(کریمی)    / گریه نکن دل دیوونه (محمود کریمی)   / گل نرگس (محمود کریمی)   

 / فراز منبر گل( حدادیان)  / دل و دین (محمود کریمی)               / موسم سرمستی (حدادیان)

دفن ابدان طاهره شهداء عليهم السلام

نوحه سرائى حضرت زينب سلام الله عليها و وداع آن خاتون با جسد مطهر امام تشنه كام (سلام الله عليه) بقیه در ادامه مطلب . . .

ادامه نوشته

بازگشت اهل بيت عليهم السلام به مدينه طيبه

همينكه يزيد پليد بر حسب ظاهر از كرده خود پشيمان گرديد و از ملامت مردم ترسيد جاى آن نديد كه آل الله را در شام نگاهدارد پس مجلسى آراست اسيران آل محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) را خواست و عذرخواهى نمود و به عوض مال و اموال ايشان كه در كربلا غارت كرده بودند مال وافزار و لباسهاى فاخر به آنها بخشيد.   بقیه در ادامه مطلب . . . یا علی مدد
ادامه نوشته

محرم آمد       مه غم امد

بسم الله الرحمن الرحیم

با سلام


دو عید بزرگ و مهم شیعیان را پشت سر گذاشتیم و کم کم باید آماده عزای سید الشهدا علیه السلام بشیم .

آماده گوش دادن باز این چه شورش است و که در خلق عالم است .

ماه عزای حسینی ماه غلبه خون بر شمشیر ماه پر پر شدن 72 پروانه عاشق.

و ماه تعنه های مردم امروزی که دل شیعیان را ناراحت تر و غمگین تر میکنه

که چرا سینه میزنید ، چرا گریه می کنید ؟

دوست دارم شما عزیزان جواب اونها رو در بخش نظرات بدید .

یا علی





عید غدیر خم بر تمامی شیعیان مولا علی علیه السلام مبارک باد

پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم روز یکشنبه 18 ذی حجه سال 10 هجری در بازگشت از حجه الوداع به غدیر خم رسید. پنج ساعت از روز گذشته بود که جبرئیل فرمان خداوند را به پیامبر ابلاغ کرد:« ای محمد، خداوند به تو سلام می‌رساند و می‌گوید: ای رسول ما، آنچه را از سوی پروردگارت (درباره معرفی علی بن ابی طالب علیه السلام برای جانشینی پس از تو) به تو نازل شده است به مردم ابلاغ کن و اگر این کار را نکردی رسالت خداوند را ابلاغ نکرده‌ای.»..... بقیه در ادامه مطلب

ادامه نوشته

یا صاحب الزمان عج الله

 

خانواده

مقدمه
بسم اللّه الرحمن الرحيم
خانواده نخستين كانون تربيت كودك و معمار اوليه شخصيت اوست . در همين مدرسه بزرگ تربيتى است كه فرزندان بتدريج از رفتارهاى پدر و مادر الگوبردارى مى كنند. كودكان تا چند سالى مقلدند و مطابق اصل ((همانند سازى )) تلاش مى كنند كه كارهاى خود را ((همانند)) و ((شبيه )) آنان سازند. از آنجا كه كودكان مطابق فطرت الهى ، خداپرست و درست كردار به دنيا آمده اند. چنانچه در محيط تربيتى آنان رفتارهاى مطابق آيين توحيد باشد، و والدين به وظايف خويش ‍ آشنا باشند، آنان نيز موحد و متقى خواهند شد وگرنه منحرف مى شوند؛ چنان كه پيامبر خدا (ص ) فرمود:
((المولود يولد على الفطرة الا ان ابواه يهودانه و ينصرانه و يمجسانه ))
فرزند بر فطرت پاك الهى آفريده شده است مگر آنكه پدر و مادرش او را يهودى ، نصرانى و يا مجوسى كنند.
مسؤ وليت خانواده و پدر و مادر تنها تاءمين غذا و لباس و بهداشت فرزندان نيست بلكه بايد آنان را بر فطرت توحيدى و الهى ، تربيت كنند و بر رفتار، گفتار، دوست و عبادت و... كودكانشان نظارت كامل داشته باشند.
توجّه والدين به كودكان موجب رشد و شادابى و صلاح آنان مى شود، و آنان را از دامهايى كه شياطين در پيش رويشان گسترده اند، نجات مى دهد.
عدم توجّه و رها كردن فرزندان موجب افسردگى ، غلتيدن در منجلاب گناه ، همنشينى با دوستان بد، و در نهايت نابودى او مى شود. شوقى شاعر مى گويد:

ليس اليتيم من انتهى ابواه من

 

هم الحياة و خلفاه ذليلا

 

ان اليتيم هو الذى تلقى له

 

امّا تخلت او ابا مشغولا

يتيم آن نيست كه پدر و مادرش ديده از جهان بسته او را تنها گذاشتند، بلكه آن كودكى يتيم است كه مادرش از پدر او جدا شده و يا پدرى دارد كه سخت گرفتار كارهاى خويش است . فرزندان آرامش روحى و جايگاه امن مى خواهند، آنان مهر و محبت را جستجو مى كنند و ما بايد با شناخت از دستورات و راهنماييهاى معصومين (ع ) كليد تربيت صحيح كودكانمان را به دست آوريم و خانه را محل امن و آرامش و موجب رشد فكرى آنان كنيم ، و نگذاريم ديو تشويش ، عقده حقارت ، اضطراب و... در خانه دل آنان لانه گزيند.
پدر و مادر بايد يك دوست خوب براى فرزندان خود باشند و با راهنماييهاى بجا، اعتماد به نفس را در آنان زنده كنند، از آنان مردان و زنانى با ايمان ، آهنين اراده ، امانت دار، فداكار، درستكار، فروتن ، ايثارگر، متواضع ، خيرخواه و... تحويل جامعه دهند.
كتاب حاضر بيان كننده حقايق و دستورالعملهائى است كه ما در تربيت فرزندانمان به دنبالش هستيم ، زيرا بنيانش بر گفتار و كردار و توصيه هاى معصومين عليهم السلام به فرزندانشان است . و تنها امتياز اين نوشته اين است كه سعى شده در حد امكان سيره معصومين (ع ) و كيفيت برخورد و معاشرت آنان با فرزندانشان نقل شود و به عنوان راه حل نهايى مطرح گردد، لذا بيشتر به رواياتى اشاره شده كه در آنها كلمه ((فرزندم )) و يا وظيفه اى معين براى پدر و مادر بيان كرده است .
امّا انگيزه و هدف از تاءليف آن ، اين بود كه با رهنمودهاى پيشوايان معصوم ، جان ميليونها كودك و جوان از خطر انحراف و هزاران خانواده از فروپاشى نجات يابد زيرا با توجّه به اوضاع كنونى جهان كه فساد اخلاقى و انحراف عقيدتى به اوج خود رسيده است و از هر سويى نغمه ويرانگرى به گوش مى رسد، علاوه كه شياطين با هزاران دام ، راه بر كودكان و نوجوانان گرفته تا آنان را در منجلاب فساد و نيستى غوطه ور سازند. از اينرو وظيفه هر مسلمان دلسوزى است كه نهايت تلاش خود را جهت نجات نونهالان و حفظ خانواده ها بنمايد. اين انگيزه وقتى در من شدّت پيدا كرد كه به مناسبتى كتاب شريف ((وسائل الشيعه )) و ((مستدرك الوسائل )) و ديگر متون روايى را بررسى مى كردم ، در اين بررسى به رواياتى برخوردم كه وظايف پدران را در مقابل فرزندان خود بيان مى كرد، سخت مجذوب اين روايات شدم و تصميم گرفتم با فرصت و دقّت بيشترى به جمع آورى آنها بپردازم تا با الهام از روايات ، يك دستورالعمل نسبتا جامعى كه در بردارنده گفتار و سيره عملى پيشوايان معصوم (ع ) است براى پدران و مادران در خصوص نحوه تربيت فرزندانشان ارائه نمايم .
اينك كه به لطف خداى منان اين خدمت ناچيز به پايان رسيده ، از باب ((من لم يشكر المخلوق لم يشكر الخالق )) بر خود لازم مى دانم كه از تلاشهاى بى وقفه و خالصانه دانشمندان محقق و بزرگوار آقايان : شيخ مصطفى آخوندى ، كريم جبارى و ابوالفضل طريقه دار، كه در شكل گيرى اين نوشتار متحمل زحمات بسيارى شدند صميمانه تشكر و قدردانى بنمايم .
اميد است بزرگان و صاحبنظران ، ما را از نظرات سودمند خويش ‍ بهره مند سازند تا به يارى خداوند در چاپهاى بعدى اصلاح و تكميل شود. و من التوفيق و عليه التكلان
قم حوزه علميه محمد جواد طبسى 15/3/73 24 / ذى الحجه /1414
فصل اول : جايگاه فرزند و مسووليّت والدين
مقدمه
شايد هنوز هم بسيارى از پدران و مادران آن چنان كه بايد فرزندان خود را نشناخته باشند و به امر پرورش و تربيت آنان توجه كافى نكنند. زيرا اين روشن است كه تا انسان به كنه و حقيقت چيزى پى نبرد و آن را چنان كه هست و بايد نشناسند به ارزش و اهميّت آن واقف نمى شود؛ همچنان كه امام على (ع ) فرمود:
((النّاس اعداء ما جهلوا)) (1) مردم دشمن ندانسته هاى خود هستند. از اين رو ممكن است پدران و مادرانى نيز به دليل نشناختن روحيّه و شخصيّت فرزندان خويش و سهل انگارى در تربيتشان ، آنان را دشمن خود تصوّركنند.
از اين رو ضرورى مى نمايد كه در پرتو قرآن و روايات ، جايگاه و منزلت فرزندانمان را بشناسيم تا نسبت به وظايف خودمان درباره آنان بى اعتنا نباشيم بلكه گوهر شناس باشيم و به كودكان ، اين گوهرهاى نفيس ‍ زندگى ، عشق بورزيم . قرآن مجيد در برخى آيات از فرزندان با عنوانهايى ؛ همچون ((نور چشم ))(2)، زينت بخش زندگى (3) و فتنه و وسيله آزمايش بشر(4) ياد كرده است .
فرزندان ، مونس و اميد والدين هستند، شايد به اين دليل كه حضرت زكريّا از خداوند درخواست فرزندى مى كند تا او را از تنهايى بيرون آورد. قرآن مجيد مى فرمايد: ((و زكريّا اذ نادى ربّه ربّ لاتذرنى فردا و انت خير الوارثين .)) (5) و ياد آور زكريّا را كه پروردگار خود را چنين صدا زد: پروردگار خود را چنين صدا زد: پروردگارا مرا تنها مگذار و تويى بهترين وارثان .
فرزند از نظر روايات
از زبان امامان معصوم (ع ) روايات فراوانى در اين زمينه نقل شده كه هر يك نشان دهنده جايگاه و منزلت كودك در زندگى است و بسيار به جاست پدران و مادران اين روايات را از نظر بگذرانند و با آگاهى بيشتر در تربيّت كودكان ، اين ميوه هاى زندگى ، اهتمام بيشترى ورزند:
1- بهترين نعمت :
از حسن بصرى نقل شده است كه مى گفت : ((بئس الشّى ء الولد، ان عاش كدّنى و ان مات هدّنى . فبلغ ذلك زين العابدين فقال : كذب واللّه . نعم الولد، ان عاش فدعاء حاضر و ان مات فشفيغ سابق .)) (6) فرزند بد چيزى است اگر زنده بماند رنجورم مى كند و چون بميرد مرگش بى تاب و ناتوانم مى سازد، اين سخن كه به گوش امام سجّاد رسيد، فرمود: به خدا قسم دروغ گفت ! فرزند، بهترين نعمت است ؛ اگر بماند دعايى است حاضر(7) و چون بميرد شفاعت كننده اى است كه انسان او را پيشاپيش مى فرستد.
2- خانه بى فرزند بركت ندارد:
پيامبر بزرگوار اسلام (ص ) به ابن عبّاس فرمود: ((يا ابن عبّاس ‍ بيت لا صبيان فيه لابركه فيه ....)) (8) اى عبّاس ! خانه اى كه در آن كودكى نباشد، خير وبركت ندارد.
3- وجود فرزند از توست :
در رساله حقوقى كه از امام سجّاد(ع ) بر جاى مانده چنين آمده است : ((و امّا حقّ ولدك فانّ تعلم انّه منك و مضاف اليك فى عاجل الدّنيا بخيره و شرّه .)) (9) حقّ فرزند بر تو اين است كه بدانى وجود او از تو و نيك و بدش در اين جهان منسوب به تو است .
4- گلى از گلهاى بهشت :
سكونى از پيامبر اكرم (ص ) چنين روايت مى كند: ((الولد الصّالح ريحانه من رياحين الجنّه .)) (10)
5- جگر گوشه مومن :
پيامبر(ص ) فرمود: ((الولد كبد المومن ان مات صار شفيعا و ان مات بعده يستعفر اللّه له فيغفر له .)) (11) فرزند جگر گوشه مومن است اگر پيش از پدر بميرد برايش شفاعت مى كند، و اگر بعد از پدر بميرد برايش استغفار مى كند و خداوند در اثر استغفار فرزند، پدر را مى بخشد.
6- مهرورزيدن به فرزندان راه دستيابى به درجات بهشت :
پيامبر اكرم (ص ) فرمود: ((قبلوا اولادكم فانّ لكم بكلّ قبله درجه فى الجنّه و ما بين كل درجتين خمسمائه عام .)) (12) فرزندان خود را ببوسيد، زيرا براى هر بوسه اى كه به فرزندان مى زنيد، يك درجه در بهشت خواهيد داشت كه فاصله هر درجه تا درجه ديگر به اندازه پانصد سال راه است .
7- اجر معنوى و پاداش اخروى رفع حاجت فرزندان :
ابن عمر از پيامبر اكرم (ص ) نقل مى كند: ((من سقى ولده شربّه ماء فى صغره سقاه اللّه سبعين شربة من ماء الكوثر يوم القيامه .)) (13)
هر كس به فرزند خردسال خود جرعه اى آب بنوشاند، خداوند به پاداش او در روز قيامت هفتاد جرعه از آب كوثر به او مى نوشاند.
8- مسرور ساختن فرزندان مايه شادمانى در روز رستاخيز:
امام صادق (ع ) فرمود: ((و من فرحه - ولده - فرحه اللّه يوم القيامه .)) (14) هر كس فرزند خود را خوشحال كند، خداوند در روز قيامت خوشحالش مى نمايد.
9- نيكى به فرزند نيكى به پدر و مادر است :
مردى از انصار به امام صادق (ع ) عرض كرد:((من ابر؟ قال : والديك . قال قد مضيا. قال : برّ ولدك .)) (15) به چه كسى نيكى كنم ؟ امام (ع ) فرمود: به پدر و مادرت . گفت آنان از دنيا رفته اند. حضرت فرمود: به فرزندت نيكى كن .
10- لطف و رحمت خدا به والدين در پرتو محبّت آنها به فرزندان :
از امام صادق عليه السّلام نقل است كه فرمود: ((انّ اللّه ليرحم الوالد لشدّه حبّه لولده .)) (16) مردى كه نسبت به فرزند خود محبّت بسيار دارد مشمول رحمت و عنايت خداوند بزرگ مى باشد.
11- نگاه كردن پدر به فرزند :
(( نظر الوالد الى ولده حبا له عباده ))
نگاه كردن پدر به فرزند از روى مهر و محبّت ، عبادت است .
12- اجر معنوى توجه و عنايت والدين به فرزندان :
پيامبر بزرگوار اسلام (ص ) فرمود: ((اذا نظر الوالد الى ولده نظره كان للوالد عدل عتق نسمه ، قيل يا رسول اللّه ، و ان نظر ثلاثمائه و ستّين نظره ؟ قال اللّه اكبر.)) (17) اگر پدر نگاهى به فرزند خود بيفكند همانند آن است كه بنده اى آزاد كند عرض شد: اى پيامبر خدا! و اگر سيصد و شصت نگاه كرد؟ پيامبر از سر شگفتى و براى نشان دادن پاداش عظيم مهر و عنايت اين پدر به فرزندش و تقدير از چنين پدرى فرمود: اللّه اكبر.
خلاصه
از مجموع آيات و روايات گذشته استفاده مى شود كه فرزند عطيّه و موهبتى الهى است و نعمتى است كه خود منشاء نعمتهاى بى شمار ديگر است ، وجود فرزند در خانه فضاى آن را از خير و بركت و مهر و مودّت لبريز مى كند، رابطه معنوى و الهى والدين و فرزندان هر دو را از رحمتهاى واسعه ربوبى بهره مند مى گرداند. داشتن فرزند صالح ، آرزويى است كه حتّى پيران كهنسال فاقد فرزند هم آن را در سر مى پرورانند. همچنان كه حضرت ابراهيم (ع ) در سن نود سالگى از خداى متعال طلب فرزند نمود و دعايش به استجابت رسيد. آرى فرزند پاره تن والدين و گلى از گلهاى بهشت است كه در خانه آنها روييده ، مرگ زودرس او شفاعت عنداللّه است و دوام عمر او و اعمال صالح و استغفار و دعاى او در حق پدر و مادر مايه بخشودگى در درگاه الهى و مفتوح ماندن نامه اعمال نيك و سبب برداشته شدن عذابهاى برزخى از آنها در عالم قبر است . با چنين نگرشى به فرزندان چگونه مى توان نسبت به شخصيّت و نيازهاى آنها و تربيّت و شكوفايى استعدادهايشان غفلت و كوتاهى و سستى و سهل انگارى نمود.
وظايف پدر و مادر نسبت به فرزند
روايات گذشته پدران و مادران را بر آن مى دارد كه در باب پرورش فرزند احساس وظيفه كنند، وظيفه اى سنگين و مسؤ وليّتى بزرگ كه هرگز نمى توان آن را ناديده گرفت و نسبت به آن كوتاهى نمود.
شايد عدّه اى از والدين به طور يك طرفه فكر كنند كه تنها آنان به گردن فرزندان حق دارند اما فرزندان نسبت به آنها از هيچ حقّى برخوردار نيستند ولى بايد به چنين كسانى گفت حقّى كه فرزندان بر آنها دارند، كمتر از حق آنها بر فرزندانشان نيست .
در حقيقت اين والدين هستند كه با تربيّت صحيح ، شالوده زندگى بچه هايشان را بنا مى نهند و سرنوشت آنان را رقم مى زنند.
شبيه اين سؤ الات در صدر اسلام هم در ذهن برخى از ياران پيامبر بزرگوار اسلام بود. آنان هم نمى انديشيدند كه فرزندانشان به گردن آنان حقّى داشته باشند.
((پيامبر(ص ) در جواب سؤ ال ابورافع كه گفت : مگر فرزندان بر ما حقى دارند همان گونه كه ما بر آنها حق داريم ؟ فرمود: آرى . حق فرزند بر پدر آن است كه كتاب خدا را به او ياد دهد...))(18) و چند حق ديگر را براى او شمرد.
پدر وظيفه دارد در تربيّت و ادب آموزى فرزند خود سخت بكوشد، خواندن و نوشتن يادش دهد، دايه و مربّى خوبى برايش انتخاب كند، اگر فرزندش پسر باشد شنا و تيراندازى به او تعليم دهد و پس از بلوغ مقدّمات ازدواج او را تسهيل كند و بر اطاعت و بندگى خدا ياريش ‍ نمايد.
ضرورت توجه شايسته والدين به امور فرزندان و آثار منفى ترك اين مسؤ وليّت :
همچنان كه اهتمام و عنايت هر چه بيشتر والدين به امور فرزندان خويش آثار سودمند و پربركتى در زندگى دنيا و سرنوشت اخروى هر دو پديد خواهد آورد، عكس آن نيز آثار تباه كننده اى در پى خواهد داشت . يعنى كوتاهى كردن نسبت به حقوق فرزندان و ترك مسؤ وليّت و عدم جدّيّت در تربيّت و بالندگى آنان و بى توجّهى به رشد انسانى و بلوغ ايمانى و شكوفايى فرهنگى فرزندان نيز سرانجام جز ركود و عقب ماندگى و كجروى و بى شخصيّت ى فرزندان و بدنامى والدين و تيرگى زندگى دنيوى و تباهى سرنوشت ابدى نخواهد بود.
امام سجّاد(ع ) در رساله حقوق بدين وظيفه خطير چنين اشاره مى فرمايد (( ((فاعمل فى امره عمل من يعلم انّه مثاب على الاحسان اليه ، معاقب على الاسائه اليه .)) )) (19) عمل كن درباره فرزند خويش چون عمل كسى كه مى داند اگر به فرزند خود احسان كند پاداش داده مى شود و اگر بدرفتارى كرد مؤ اخذه و عقاب مى گردد.
بلكه از دو روايتى كه متّقى هندى در كنزالعمّال (20) نقل كرده بدست مى آيد كه اگر پسر يا دختر به سن ازدواج رسيدند و پدر با داشتن تمكّن مالى وسايل ازدواج آنها را فراهم نكند و به بهانه هاى واهى و غير منطقى زير بار مسؤ وليّت نرود، گناهى از آنان سرزند، گناه فرزند را به پاى پدر مى نويسند و حتّى ممكن است كه برخى پدران به جاى آنكه اولاد را عاق كنند خودشان عاق اولاد مى شوند.(21)
فصل دوم : دوران تولّد و رعايت سنّتها
1- گفتن اذان و اقامه در گوش فرزند
يكى از مستحبّاتى كه پيامبر و معصومين - عليهم السّلام - بدان سفارش اكيد فرموده اند اين است كه پدر و مادر پس از تولّد نوزادشان در گوش راست او اذان و در گوش چپش اقامه بگويند كه اين عمل آثار روحى بسيار مفيدى در وجود نوزاد خواهد داشت .
زيرا بدون شك القاء جملات : اللّه اكبر، اشهد ان لا اله الاّ اللّه ، اشهد ان محمّد رسول اللّه (ص ) از اوّلين آنات زندگى ، گوش طفل را با نداى توحيد و رسالت توحيدى آشنا خواهد كرد و صحيفه پاك و نورانى روح كودك اين پيامها را در خود منعكس خواهد كرد. آرى پيامهايى توحيدى همچون آب حيات فطرت الهى او را سيراب كرده و او را براى قرار گرفتن در شاهراه سعادت آماده تر خواهد ساخت . و همچنان كه روان شناسى جديد ثابت كرده است روح كودك در شش سال اوّل زندگى بسيار گيراتر، حسّاس تر و نقش پذير از دوره هاى ديگر زندگى است و چنان ديده ها و شنيده ها را در خود جذب مى كند كه به سختى مى توان آثار مثبت يا منفى آنها را در بزرگسالى از خويشتن زدود. در حالى كه بر اساس تصوّرات عاميانه بسيارى از مردم ، كودك در اين سنين هيچ چيزى در نمى يابد.
اذان گفتن دور كردن شيطان از نوزاد است :
سكونى از امام صادق (ع ) روايت كرده كه پيامبر فرمود: ((من ولد له مولود فليؤ ذن فى اذنه اليمنى باذان الصّلاه و ليقم فى اذنه اليسرى فانّها عصمه من الشّيطان الرّجيم .)) (22) كسى كه صاحب فرزند شود، در گوش راستش اذان بگويد و در گوش چپش اقامه ، چرا كه اين عمل فرزند را از شيطان رانده شده ، مصون نگه مى دارد.
در روايتى ديگر على (ع ) اين سنّت را از پيامبر اكرم (ص ) نقل مى كند كه متضمّن تعليل آن نيز هست : ((فانّ ذلك عصمه من الشّيطان الرّجيم والافزاع له .)) (23) يعنى اين عمل (گفتن اذان و اقامه در گوش نوزاد) كودك را از شرّ شيطان حفظ مى كند و نيز سبب مى شود كه كودك در خواب نترسد.
مصون ماندن از گزند شيطان :
پيامبر(ص ) به اميرمومنان (ع ) چنين سفارش مى فرمايد: ((يا علىّ اذا ولد لك غلام او جاريه فاذّن فى اذنه اليمنى و اقم فى اليسرى فانّه لايضرّه الشّيطان ابدا.))
اى على ! چون صاحب پسر يا دخترى شوى ، در گوش راستش اذان و در گوش چپش اقامه بگو، كه به اين ترتيب براى هميشه از گزند شيطان ايمن خواهد بود.
گرفتار نشدن به بيمارى ام الصّبيان :
امام حسين (ع ) از پيامبر(ص ) ((من ولد له ولد فاذّن فى اذنه اليمنى و اقام فى اذنه اليسرى لم تضرّه ام الصّبيان )) (24) هر كس كه صاحب فرزندى شود و در گوش راستش اذان و در گوش چپش اقامه بگويد، هرگز به بيمارى ام الصّبيان مبتلا نخواهد شد.
توضيح : بيمارى ام الصّبيان ((نوعى بيمارى صرع است كه عارض ‍ بچّه هاى نوزاد مى شود و موجب غش مى گردد.))(25)
اذان گفتن پيامبر به گوش حسنين :
ابورافع گويد: ((انّ النّبى اذّن فى اذن الحسن والحسين حين ولدا وامر به .)) )) (26) پيامبر در گوش حسنين (ع ) اذان گفت و به چنين كارى سفارش فرمود.
در دعائم الاسلام از على (ع ) نقل شد (27) كه پيامبر امر فرمود: تا در گوش ‍ حسنين اذان و اقامه گفته شود و علاوه بر آن سوره حمد و آية الكرسى و آخر سوره حشر وسورهاى اخلاص و ناس و فلق نيز به همراه اذان تلاوت گردد.
اذان گفتن امام كاظم (ع ) در گوش امام رضا(ع )
على بن ميثم از پدرش نقل مى كند: ((قال سمعت امّى تقول سمعت نجمه امّ الرّضا(ع ) تقول فى حديث : لمّا وضعت ابنى عليّا دخل الىّ ابوه موسى بن جعفر(ع ) فناولته ايّاه فى خرقه بيضاء فاذّن فى اذنه اليمنى و اقام فى اليسرى و دعا بماء الفرات فحنّكه به ثمّ ردّه الىّ فقال : خذيه فانه بقيّة اللّه فى ارضه .)) (28) از مادرم شنيدم نجمه مادر حضرت امام رضا(ع ) مى فرمود: هنگامى كه فرزندم على را وضع حمل كردم پدرش امام كاظم (ع ) بر من وارد شد، فرزندم را در حالى كه در پارچه اى سفيد پيچيده شده بود، به دست آن حضرت دادم ، پس در گوش راستش اذان و در گوش چپش اقامه گفت : آنگاه قدرى آب فرات طلبيد و كام او را با آب فرات برداشت و به من برگرداند و فرمود: او را بگير كه بقيّة اللّه روى زمين است .
برداشتن كام نوزاد (29)
دومين سنّتى كه بايد پدران و مادران به هنگام ولادت فرزند خود رعايت كنند، برداشتن كام نوزاد است كه جزء سنّت هاى اسلامى و سيره اهل بيت عليهم السّلام و سفارشات آنان است . آن بزرگواران گاهى كام فرزندان خود را با خرما و گاهى با آب فرات و گاهى با تربت امام حسين (ع ) بر مى داشتند. برداشتن كام نوزاد با اشيا ياد شده اثرات خوبى روى فرزند مى گذارد، از اين جمله است : زمينه سازى براى مهر ورزيدن كودك به اهل بيت (ع ) و آثار ديگرى كه در روايات بدان اشارت رفته است .
برداشتن كام فرزندان با تربت امام حسين (ع ):
حسين بن ابى العلاء گويد: ((سمعت اباعبداللّه (ع ) يقول : حنّكّوا اولادكم بتربّه الحسين عليه السّلام فانّه امان .)) (30) كام فرزندان خود را با تربت حسين بن على (ع ) برداريد كه مايه ايمنى كودك خواهد بود.
با آب فرات :
سعدان از اميرمومنان (ع ) چنين روايت مى كند: ((امّا انّ اهل الكوفه لو حنكّوا اولادهم بماء الفرات لكانوا لنا شيعه .)) (31) گمان ندارم كام كسى با آب فرات برداشته شود و از شيعه ما نباشد.
و در روايت سليمان بن هارون عجلّى از امام صادق (ع ) آمده است كه :... ((الاّ احبّنا اهل البيت )) (32) مگر اينكه دوستدار ما اهل بيت عليهم السّلام باشد.
با خرما
ابو بصير از امام صادق (ع ) از اميرمومنان (ع ) چنين نقل مى كند: ((حنّكوا اولادكم بالتّمر، فكذا فعل رسول اللّه (ص ) بالحسن والحسين (ع ).)) (33) كام فرزندان خود را با خرما برداريد، زيرا پيامبر(ص ) كام (امام ) حسين را با خرما برداشتند.
با آب باران :
كلينى در روايتى چنين نقل مى كند: ((حنّكوا اولادكم بماء الفرات و بتربة الحسين و ان لم يكن فبماء السّماء.)) (34) كام فرزندان خود را با آب فرات و با تربت حسين بن على (ع ) برداريد و اگر اين دو يافت نشد آنگاه كام آنان را با آب باران برداريد.
ختنه كردن پسران
سومين سنتى كه بايد در هفته اوّل تولّد نوزاد پسر بايد رعايت كرد، ختنه كردن اوست . كه معصومين بزرگوار - عليهم السّلام - سفارش زيادى داشته اند و روز هفتم تولّد را بدين منظور معين كرده اند و حكمتهايى هم در روايات براى اين عمل بيان شده است .
على - عليه السّلام - از پيامبر(ص ) چنين نقل مى كند: ((اختتنوا اولادكم يوم السّابع فانّه اطهر و اسرع نباتا للّحم و اروح للقلب )) (35) فرزندان خود را در روز هفتم تولّد ختنه كنيد، زيرا اين عمل براى نوزاد پاكيزه تر و در تسريع رشد و نمو جسمانى ، او مؤ ثّرتر و مايه طراوت بيشتر روح اوست .
همچنين على (ع ) فرمود: ((اختتنوا اولادكم يوم السّابع و لايمنعكم حرّ و لابرد فانّه طهر للجسد.)) (36) فرزندان خود را روز هفتم تولّد ختنه كنيد و هيچ گاه گرما يا سرما شما را از اين عمل باز ندارد، زيرا ختنه مايه طهارت و پاكى جسم است .
پرهيز از مخالفت با سنّت پيامبر
عبداللّه بن جعفر به امام حسن عسكرى (ع ) نوشت : ((انّه روى عن الصّادقين ان اختنوا اولادكم يو السّابع يطهروا، فانّ الارض تضجّ الى اللّه عزّوجلّمن بول الاغلف و ليس جعلنى اللّه فداك لحجّامى بلدنا حذق بذلك و لايختتونه يوم السّابع و عندنا حجّاموا اليهود، فهل يجوز لليهود ان يختنوااولاد المسلمين ام لا ان شاءاللّه ؟ فوقّع : السّنّه يوم السّابع فلا تخالفوا السّنن ان شاءاللّه .)) (37) از امام باقر و امام صادق - عليهماالسّلام - روايت شده كه فرموده اند: فرزندان خود را در روز هفتم ختنه كنيد كه پاك خواهند شد، و زمين به درگاه خداى عزّوجلّ از ادرار شخص ختنه نشده شكوه و ناله مى كند.
فدايت شوم : حجامت كنندگان شهر ما در ختنه كردن مهارتى ندارند و روز هفتم هم ختنه نمى كنند، اما در اين شهر حجامت كنندگان يهودى هم وجود دارند، آيا آنان مى توانند فرزندان مسلمين را ختنه كنند؟ ان شاءاللّه .
حضرت در جواب نوشتند: سنّت در روز هفتم است . سعى كنيد با سنّتها مخالفت ننماييد. ان شاءاللّه .
تراشيدن سر نوزاد
يكى ديگر از سنّتهايى كه در بدو تولّد بايد مورد عنايت پدر و مادر باشد، تراشيدن موى سر نوزاد است . كه مستحب است در روز هفتم انجام شود.
مرحوم صاحب وسائل الشّيعه در جلد پانزدهم حدود سى روايت در اين زمينه نقل كرده است كه بى ترديد از مجموع آنها استحباب مؤ كدّ اين سنّت به دست مى آيد. علاوه بر اين در برخى از اين روايات كلمه ((سنّت )) آمده است و شايد دليلى بر اين باشد كه روش و سيره معصومين - عليهم السّلام - نيز همين بوده است امام صادق - عليه السّلام - از پدرانش چنين روايت مى كند: ((انّ رسول اللّه (ص ) امر بحلق شعر الصّبى الّذى يولد به المولود عن راسه يوم سابعه .)) (38) پيامبر(ص ) دستور فرمود تا سر نوزاد در روز هفتم تولّد تراشيده شود.
استحباب سر تراشيدن نوزاد در روز هفتم
على بن جعفر گويد از برادرم - امام موسى (ع ) از نوزادى كه سر او را مى تراشند سؤ ال كردم ، فرمود: ((اذا مضى سبعه ايّام فليس عليه حلق .)) (39) اگر از هفت روز گذشت ، ديگر نيازى به سر تراشيدن نيست .
هم وزن موى سر نوزاد صدقه بدهيد
امام صادق (ع ) مى فرمايد: ((و حلقت فاطمه رؤ وسهما - الحسن و الحسين (ع ) - و تصدّق ت بوزن شعرهما فضّه .)) (40) فاطمه سر دو فرزند خود - امام حسن و امام حسين (ع ) - را تراشيد و هم وزن موى آنان نقره صدقه داد.
وليمه يا اطعام مردم
پنجمين مستحبّى كه پدر به هنگام تولّد نوزاد مى بايست انجام دهد اطعام مومنين و دوستان و آشنايان است كه بدون شك همين عمل زمينه ساز پيوندهاى نيكوى اجتماعى و مقدّمه اى است براى پذيرش طفل از سوى جامعه ، علاوه بر اين آثار معنوى پربركتى هم در سلامت روحى و جسمى كودك . به دنبال خواهد داشت .
سنّت و سيره اهل بيت نيز بر همين بوده است ، بلكه امام صادق (ع ) به هنگام ولادت فرزندش امام كاظم (ع ) سه روز اطعام كرد و بر همين اساس مرحوم حر عاملى در كتاب وسائل الشّيعه بابى تحت عنوان ((باب استحباب اطعام النّاس عن ولاده المولود ثلاثه ايّام .)) ذكر كرده است .
منهال قصّاب گويد: ((خرجت من مكّه و انا اريد المدينه فمررت بالابواء وقد ولد لابى عبداللّه (ع ) موسى فسبقته الى المدينه و دخل بعدى بيوم ، فاطعم النّاس ثلاثا...)) (41) از مكّه بقصد مدينه خارج شدم و در محلى بنام ابواء به خدمت امام صادق (ع ) رسيدم در حالى كه حضرت امام موسى بن جعفر(ع ) به دنيا آمده بود. من بر آن حضرت پيشى گرفته و زودتر به مدينه رسيدم و آن حضرت يك روز بعد از من وارد مدينه شدند و براى ولادت امام موسى بن جعفر(ع ) سه روز مردم را اطعام كردند.
جابر گويد: ((كان على بن الحسين يولم فى الولاده )) (42) روش امام على بن الحسين (ع ) اين بود كه به هنگام ولادت فرزند خود وليمه مى داد.
عقيقه
از سنّتهاى خوب محمّدى (ص ) اين است كه روز هفتم تولّد كودك پس ‍ از تراشيدن سر او، پدر در راه خدا گوسفندى قربانى كند و بين فقرا و دوستان و همسايه ها تقسيم نمايد؛ اين سنّت اسلامى را ((عقيقه )) گويند.
در اسلام بر عقيقه بسيار تاكيد شده و استحبابش همچنان تا بلوغ كودك بر عهده پدر و پس از آن بر خود شخص باقى است . اين تاكيد به خاطر حكمتهايى است كه در اين سنّت نهفته است و به برخى از آنها اشاره خواهد شد.
1- بيمه سلامتى :
سمره از پيامبر اكرم (ص ) روايت كند كه فرمود: ((كلّ غلم رهينه بعقيقته )) (43) هر كودكى با عقيقه بيمه مى شود.امام صادق (ع ) به نقل از پدرانش از رسول خدا(ص ) مى فرمايد: (( ((كل مولود مرعهن بعقيقته فكّه والده او تركاه .)) (44) سلامتى هر نوزادى در گرو عقيقه اوست خواه والدين عهده نوزاد را از عقيقه آزد كنند يا نكنند.
2- عقيقه در روز هفتم :
امام صادق (ع ) فرمود: ((الغلام رهن بسابعه بكبش يسمّى فيه يعقّ عنه )) (45) سلامتى هر نوزادى در گرو قربانى كردن گوسفندى است كه براى او معيّن شود و از طرفش عقيقه گردد.
3- عقيقه كردن گوسفند:
پيامبر خدا(ص ) مى فرمايد: ((اذا كان يوم سابعه فاذبح فيه كبشا...)) (46) در روز هفتم براى نوزاد گوسفندى (قوچى ) ذبح كن .
4- عقيقه پيامبر از طرف حسينى (ع ):
امام صادق (ع ) فرمود: ((سمّى رسول اللّه حسناو حسينا(ع ) يوم سابعهما و شقّ من اسم الحسن الحسين و عقّ عنهما شاة شاة ...)) (47) پيامبر حسن و حسين (ع ) را در روز هفتم نامگذارى كرد و نام حسين را از نام حسن بر گرفت و از طرف هر يك گوسفندى عقيقه كرد.
5- عقيقه فاطمه زهرا(س ) از طرف حسنين (ع ):
همچنين فرمود: ((عقّت فاطمه عن ابنيها صلوات اللّه عليهما و حلقت رؤ وسهما فى اليوم السّابع .)) (48) فاطمه زهرا(س ) در روز هفتم از طرف دو فرزند خود عقيقه كرده و سر آنها را تراشيد.
6- عقيقه كردن امام باقر(ع ) براى دو فرزندش :
محمّد بن مسلم گويد: ((ولد لابى جعفر غلامان فامر زيد بن على ان يشترى له جزورين للعقيقه ....)) (49) امام باقر(ع ) صاحب دو فرزند شد، آن حضرت به زيد بن على دستور داد تا دو شتر جهت عقيقه براى دو فرزندش خريدارى كند.
7- عقيقه امام عسكرى (ع ) از طرف امام زمان (ع ):
ابراهيم بن ادريس گويد: ((وجّه الىّ مولاى ابو محمّد... بكبشين و كتب : بسم اللّه الرّحمن الرّحيم عقّ هذين الكبشين عن مولاك و كل هنّاك اللّه و اطعم اخوانك ففعلت ...)) (50) مولاى من امام حسن عسكرى (ع ) دو راس گوسفند فرستاد و برايم نوشت : بسم اللّه الرّحمن الرّحيم اين دو گوسفند را از طرف مولاى خود( يعنى امام زمان (عج )) عقيقه كن و از گوشتش بخور كه گوارايت باد و به برادرانت هم اطعام كن پس من چنين كردم .
8- عقيقه پسر و دختر يكى است :
از پيامبر خدا(ص ) روايت شده كه فرمود: ((اعقيقه شاة من الغلام و الجاريه سواء)) )) (51) عقيقه يك گوسفند است و پسر و دختر هم در اين جهت مساويند.
9- عقيقه يا صدقه دادن بهاى آن ؟:
عبداللّه بن بكر گويد: ((كنت عند ابى عبد اللّه - عليه السّلام - فجاءه رسول عمّه عبداللّه بن على فقال يقول لك عمّك انّا طلبنا العقيقه فلم نجدهما فماترى نتصدّق بثمنها؟ قال : لا انّاللّه يحبّ اطعام الطّعام و اراقه الدّماء.)) (52) نزد امام صادق (ع ) بودم كه فرستاده عموى آن حضرت عبداللّه بن على در رسيد و عرض كرد: عموى شما مى گويد ما به دنبال گوسفند بارى عقيقه گشتيم ولى يافت نشد، نظر شما چيست ؟ آيا پولش را صدقه بدهيم ؟ حضرت فرمود نه (چنين كارى نكنيد) زيرا خداوند اطعام طعام و ريختن خون قربانى را دوست مى دارد.
محمّد بن مسلم گويد: ((ولد لابى جعفر غلامان فامر زيد بن على ان يشترى له جزورين للعقيقه و مان زمن غلاء فاشترى له واحده و عسرت عليه الاخرى فقال لابى جعفر(ع ) قد عسرت علىّ الاخرى فاتصدّق بثمنها؛ قال : لا اطلبها فانّ اللّه عزّوجلّ يحبّ اهراق الدّماء و اطعام الطّعام )) (53)
امام باقر - عليه السّلام - صاحب دو فرزند پسر شد حضرت به زيد بن على دستور فرمود كه براى عقيقه دو شتر بخرد. آن دوره روزگار گرانى بود.
زيد بن على شترى خريد، اما توان خريد شتر دوم را نيافت ، به آن حضرت عرض كرد خريدن شتر دوم بر من دشوار گشته است ، آيا مى توانم قيمت آن را صدقه بدهم ؟ امام فرمود: نه تلاش كن تا پيدا كنى زيرا خداوند ريختن خون قربانى و اطعام طعام را دوست مى دارد.
توضيح : خداوند اطعام طعام را دوست دارد از اين رو قربانى كردن گوسفند و تقسيم آن در ميان همسايگان و فقرا بهتر است از دادن پول آن به ايشان ، و روايات زيادى در خصوص اطعام در مورد عقيقه آمده است علاوه بر اين نيكوست كه مقدارى از گوشت عقيقه به همسايگان اهدا شود همچنان كه رسول خدا(ص ) به موقع ولادت حسنين (ع ) چنين كردند (54) مستحب است مقدارى از گوشت عقيقه براى اطعام مومنان كنار گذاشته شود و آنان را دعوت كرده و پذيرايى شوند تا هم به بركت حضور مومنان در خانه پدر نوزاد و استفاده از غذاى عقيقه بر بركت خانه و اهل آن بيفزايد و هم براى سلامتى فرزند دعا شود و كودك در پرتو دعاى مهمانان از سلامتى روحى و جسمى بيشترى برخوردار گردد.
امام باقر و امام صادق (ع ) - عليهم السّلام - به اين نكته اشاره داشته و فرموده اند: (( ((انّ اللّه عزّوجلّ يحبّ اهراق الدّماء و اطعام الطژعام )) (55) خداوند ريختن خون قربانى و مهمانى و اطعام كردن را دوست مى دارد.
10- محروم نكردن قابله از گوشت عقيقه :
از سنّتهاى بسيار خوبى كه از اهل بيت عصمت به يادگار مانده و بر آن سفارش كرده اند اين است كه مقدارى از گوشت عقيقه را به قابله نوزاد بدهند، رسول خدا(ص ) به هنگام عقيقه براى امام حسن و امام حسين ، يك ران از گوسفند را براى قابله فرستاد.
امام صادق (ع ) قرمود: ((سمّى رسول اللّه حسنا و حسسنا يوم سابعهما... و عقّ عنهما شاة شاة و بعثوا برجل شاة الى القابله ...)) (56) پيامبر روز هفتم نام حسن و حسين - عليهم السّلام - را براى آنها انتخاب كرد... و براى هر كدام گوسفندى عقيقه كرده و يك ران عقيقه را براى قابله فرسنادند.
11- دعاى عقيقه از زبان پيامبر:
امام صادق (ع ) فرمود: رسول خدا به هنگام عقيقه اين دعا را مى خواند: ((بسم اللّه عقيقه عن الحسن وقال : الّلهمّ عظمهابعظمه ، ولحمها بلحمه و دمها بدمه و شعرها بشعره ، الّلهمّ اجعلها و قاءاً لمحمّد و آله .)) (57) يعنى : به نام خداوند، اين عقيقه اى است از سوى حسن خدايا به سبب استخوان و گوشت و خون و موى قربانى ، استخوان و گوشت و خون و موى حسن را سالم نگهدار، خدايا اين قربانى را مايه حفظ محمّد و آل محمّد قرار ده .
12- مبارزه با سنّتهاى غلط جاهلى :
با ظهور اسلام و بعثت پيامبر بزرگوار اسلام بسيارى از قوانين و سنّتهاى جاهلى مردود شمرده شد و برخى هم كه عقل پسند و مطلوب بود مورد امضا و تاييد قرار گرفتد.
از جمله سنّتهايى كه با برخى تغييرات پذيرفته شد ((عقيقه )) بود اين سنّت در عهد جاهليّت نيز جارى بود، اما با خرافات مخلوط شده بود، در جاهليّت تنها براى نوزادان پسر عقيقه مى دادند آن هم بدين صورت كه پنبه اى را به خون عقيقه مى آغشته و پس از تراشيدن موى نوزاد بر سر او مى ماليدند.
ابوهريره گويد: ((ان اليهود كانت تعق عن الغلام شاه ولايذبحون عن الجاريه ، فقال رسول اللّه (ص ) اذبحوا عن الغلام شاتين و عن الجاريه شاه )) (58) يهوديان براى نوزادى كه پسر بود عقيقه مى كردند ولى اگر دختر بود برايش عقيقه نمى كردند، پيامبر فرمود: براى پسر دو گوسفند عقيقه كنيد و يراى دختر يك گوسفند.
عايشه گويد: ((كانوا فى الجاهليه اذا عقوا خضبوا قطنه بدم العقيقه و اذا حلقوا راس الصبى وضعوها على راسه فقال النبى (ص ): اجعلوا مكان الدم خلوقا)) (59) در زمان جاهليّت هرگاه عقيقه مى كردند پنته اى را به خون عقيقه آغشته مى كردند و هر گاه سر نوزادرا مى تراشيدند آن پنبه را بر سرش مى گذاشتند، پيامبر اكرم (ص ) براى جلوگيرى از اين اعمال فرمود به جاى خون عطر بزنيدو به اين ترتيب بود كه پيامبر بزرگوار اسلام (ص ) اين سنّت را از خرافات زدود و به عنوان يك سنّت خوب اسلامى رواج داد.

ولادت در خانه خداوند ونامگذارى

 

كنيه مشهور او ابو الحسن و لقب‏هايش فراوان است.از آن لقب‏ها آنچه ميان ايرانيان شهرت دارد اسد الله و حيدر است.

لقب اسد الله را رسول خدا(ص)بدو داد (1) و مادرش وى را حيدر خواند چنانكه در بيتى كه به حضرتش منسوب است آمده:

انا الذى سمتنى امى حيدره كليث غابات كريه المنظره (2)

و حيدر در لغت عربى به معنى شير،است.

ولادت او را روز جمعه سيزدهم رجب،يا بيست و سوم آن ماه و بعضى نيمه شعبان نوشته‏اند.چه سالى؟سى سال يا بيست و نه سال پس از عام الفيل.عام الفيل چه سالى بوده است؟سالى كه ابرهه سردار حبشى با پيلهاى خود براى ويران كردن مكه آمد.اما آن چه سالى بود؟در آن روزگار ضبط دقيق روز و ماه و حتى سال را نمى‏توانستند،چرا كه بيشترين مردم خواندن و نوشتن نمى‏دانستند.حادثه‏ها در ذهن اين و آن بود نه در صفحه كاغذ.و چون حادثه‏اى بزرگ پديد مى‏آمد آن را مبدا تاريخ قرار مى‏دادند.آمدن پيلان به مكه و كشته شدن آنها به سنگ‏ريزه‏هايى كه پرندگان مى‏افكندند،واقعه‏اى بزرگ بود،بدين رو تاريخ را با سال آن واقعه در حافظه نگاه مى‏داشتند.

چون رسول خدا در عام الفيل به دنيا آمده است و سن او هنگام رحلت 63 سال بود،ولادت او را بين 569 تا 570 ميلادى ضبط كرده‏اند.و چون ولادت على را در سى سالگى رسول(ص)نوشته‏اند بايستى على(ع)در 599 يا 600 ميلادى تولد يافته باشد.

عالمان شيعه عموما و گروهى از دانشمندان سنت و جماعت نوشته‏اند على(ع)در خانه كعبه به دنيا آمد.اما بعضى از سنيان يا اين مكرمت را براى او ننوشته‏اند و يا آن را نپذيرفته‏اند.مسعودى نويسد:«در كعبه زاده شد.» (3) مفيد نوشته است:«پيش از او و بعد از او كسى در خانه كعبه به دنيا نيامد.» (4)

مؤلف سيرة الحلبيه نوشته است:«على(ع)در سن سى سالگى رسول(ص)در كعبه متولد شد.» (5) در ديوان سيد حميرى كه با تحقيق شاكر هادى شكر در بيروت چاپ شده قطعه‏اى ديده مى‏شود كه مطلع آن اين است:

ولدته في حرم الاله و امنه و البيت‏حيث فناؤه و المسجد (6)

مصحح ديوان اين قطعه را از مناقب ابن شهر آشوب و دلائل صدوق آورده است.در مناقب اين بيت‏ها و نيز بيت‏هاى ديگرى در اين باره از محمد بن منصور سرخسى آمده است. (7) پس شهرت واقعه در آغاز سده چهارم مسلم بوده است و اگر بيت‏ها از سيد حميرى باشد اين داستان در آغاز سده دوم هجرى نيز شهرت داشته است.در اثبات اين فضيلت كتابهايى نوشته‏اند كه از متاخران مرحوم شيخ محمد على اردوبادى را مى‏توان نام برد كه نگارنده را با او دوستى بود.

پى‏نوشتها

1.ذخائر العقبى،محب الدين طبرى ص 92 و بعضى كتابهاى ديگر.

2.طبقات،ج 2،بخش 1،ص 81.و در بعض ماخذها نيم بيت دوم چنين است:«ضرغام آجام و ليث قسورة‏».

3.مروج الذهب،ج 2،ص 2.

4.ارشاد،ج 1،ص 2.

5.السيرة الحلبيه،ج 1،ص 139.

6.ديوان،ص 155.

7.مناقب،ج 2،ص 175-174.

على از زبان على يا زندگانى اميرالمومنين(ع) صفحه 6

دكتر سيد جعفر شهيدى

ولادت على عليه السلام در كعبه به اعتراف علماى اسلام

علما و دانشمندان بزرگ شيعه و اهل سنت در اين كه ولادت على عليه السلام در خانه كعبه واقع شده است،اتفاق نظر دارند،حتى مرحوم«اردو بادى»در اين موضوع كتاب قطورى نگاشته است . (1) در اين قسمت به نظر برخى از علماى شيعه و اهل سنت اشاره مى‏كنيم:

نظر برخى از علماى اهل سنت

1ـحاكم نيشابورى:

«اخبار در مورد اين كه فاطمه بنت اسد«على بن ابى طالب»را در خانه كعبه به دنيا آورد،در حد تواتر است.» (2) ـحافظ گنجى شافعى:

«أمير المؤمنين على عليه السلام در مكه و در داخل بيت الله الحرام در شب جمعه سيزدهم رجب سال سى‏ام عام الفيل،متولد شد،و جز او مولودى در بيت الله الحرام تولد نيافته است،نه پيش از او و نه پس از او.اين امتياز نشانه بزرگى مقام و موقعيت او بود كه شامل حال او گشت.» (3)

3ـابن صباغ مالكى:

«على بن ابى طالب عليه السلام در شب جمعه سيزدهم رجب سال سى‏ام عام الفيل ـ23 سال قبل از هجرتـدر مكه مشرفه در بيت الله الحرام متولد گشت.اين فضيلت را خداوند به جهت جلال و بزرگى و كرامت على عليه السلام به او اختصاص داده است...» (4)

4ـاحمد بن عبد الرحيم دهلوى در«ازالة الخفاء»نظير عبارت فوق را نقل كرده است. (5)

5ـعلامه ابن جوزى حنفى مى‏گويد،در حديث آمده است:

«فاطمه بنت اسد در حال طواف خانه خدا بود كه درد زايمان او را فرا گرفت.در همين حال درب كعبه باز شد و فاطمه داخل كعبه گشت و در آن جا،على عليه السلام را به دنيا آورد.» (6)

6ـابن مغازلى شافعى از زبيده دختر عجلان نقل مى‏كند:

«وقتى فاطمه بنت اسد درد زايمانش شديد شد،ابو طالب بسيار ناراحت گشت.در همين حال حضرت محمد صلى الله عليه و آله و سلم سر رسيد و از او پرسيد:عمو جان چراناراحتى؟گفت:فاطمه در ناراحتى زايمان بسر مى‏برد.حضرت به نزد فاطمه رفت.آن گاه دست ابو طالب را گرفت و فاطمه هم به دنبال آنها،به سوى خانه خدا راه افتادند.حضرت،فاطمه را داخل كعبه برد و به او فرمود:إجلسي على إسم الله،به نام خدا بنشين،سپس او را درد شديدى فرا گرفت و كودك زيبا و پاكيزه‏اى به دنيا آورد كه مثل زيبايى او را نديده بودم و ابو طالب اسم او را على گذاشت و پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم قنداقه على را گرفت و به منزل فاطمه برد .» (7)

7ـعلامه سكتوارى بسنوى:

«اول كسى كه در كودكى در اسلام ميان اصحاب به نام«حيدره»ـيعنى شيرـنامگذارى شد،سيد و مولاى ما«على بن ابى طالب»است،زيرا موقعى كه على عليه السلام در داخل كعبه به دنيا آمد،پدرش ابو طالب در سفر بود.مادرش فاطمه با تفأل به خير،او را همنام پدرش كه«اسد»بود،نام گذاشت .» (8)

8ـعلامه محمد مبين انصارى حنفى:

«ولادت على عليه السلام در مكه در داخل بيت الله الحرام بوده است و هيچ كس غير از«على»در چنين مكان مقدسى به دنيا نيامده است.» (9)

9ـصفى الدين حضرمى شافعى،مى‏نويسد:

«ولادت على عليه السلام در كعبه مشرفه بوده است.او نخستين و آخرين كسى است كه در اين مكان مقدس به دنيا آمده است.» (10)

10ـعباس محمود عقاد مصرى:

«على عليه السلام در داخل كعبه به دنيا آمد و خداوند به او عنايتى فرمود كه هرگز بر بتهاسجده نكرد....» (11)

11ـآلوسى:«اين ماجرا بسيار بجا و شايسته بود كه خداى متعال اراده كرد تا پيشواى امامان در جايى به دنيا آيد كه قبله مؤمنان است.منزه است پروردگارى كه هر چه را در جاى خود مى‏نهد،و او بهترين حاكمان است.»

در ادامه مى‏نويسد:

«چنان كه برخى گفته‏اند،گويا على عليه السلام نيز خواست به خانه كعبه كه تولدش در آن افتخارى براى او بود،خدمتى كند.به همين جهت بود كه بتهاى خانه كعبه را از فراز به زير افكند،زيرا در پاره‏اى از روايات آمده كه خانه خدا،به درگاه خداوند شكايت كرد و گفت :پروردگارا تا چه وقت در اطراف من،اين بتها را پرستش مى‏كنند؟و خداى تعالى به او وعده داد كه آن مكان مقدس را از بتها پاك خواهد كرد....» (12)

علامه امينى قدس سره در الغدير بيش از بيست نفر از علماى اهل سنت و كتابهاى آنان را نام مى‏برد كه به صراحت نوشته‏اند على بن ابى‏طالب عليه السلام در داخل كعبه مكرمه به دنيا آمده است. (13)

خانه و زادگاه تو،بيت خداست يا على‏ 
چهره دلگشاى تو قبله نماست يا على‏ 
زمزمه ولادتت،سوره مؤمنون بود 
روز نخست بر لبت ذكر خداست يا على

نظر علماى شيعه

علماى شيعه به اتفاق آرا معتقدند امير مؤمنان على عليه السلام در داخل كعبه به دنيا آمده و اين فضيلت،فقط منحصر به اوست و كسى جز او اين افتخار نصيبش نخواهد شد.براى‏نمونه،كلام برخى از دانشمندان بزرگ شيعه را به اختصار مى‏آوريم:

1ـسيد رضى،گرد آورنده نهج البلاغه، (متوفى 406) :

«ولادت على عليه السلام در مكه و در خانه خدا در سيزده رجب سى سال بعد از عام الفيل بود ...و من كسى را كه مانند على بن ابى طالب عليه السلام در خانه خدا به دنيا آمده باشد نمى‏شناسم.» (14)

2ـشيخ مفيد (متوفى 413) :

«على عليه السلام در روز جمعه سيزده رجب سى سال بعد از عام الفيل در مكه در داخل بيت الله الحرام به دنيا آمد.نه كسى بعد از او و نه كسى قبل از او به اين مقام مفتخر نشده است.» (15)

3ـعلامه جليل سيد مرتضى (متوفى 436) :

«على در خانه خدا به دنيا آمد و هيچ كس در اين فضيلت شريك و نظير او نيست.» (16)

4ـمفسر كبير مرحوم قطب الدين راوندى (متوفى 573) :

«محل ولادت على صلى الله عليه و آله و سلم،خانه خدا و بيت الله الحرام بود و هيچ كس جز او در اين مكان تولد نيافته است.» (17)

5ـعلامه حلى (متوفى 726) :

«هيچ كس در كعبه مكرمه،جز اين على بن ابى طالب عليه السلام متولد نشده است،نه قبل از او و نه بعد از او.» (18)

6ـمفسر بزرگ امين الاسلام مرحوم طبرسى (متوفى 548) صاحب تفسيرمجمع البيان:

«هرگز كسى غير از على عليه السلام در خانه خدا به دنيا نيامده است،نه پيش از او و نه پس از او.» (19)

7ـابن شهر آشوب (متوفى 588) :

«فرزند پاكيزه (على عليه السلام) از نسل پاكيزه در محل پاكيزه‏اى به دنيا آمد.چنين كرامتى براى چه كسى يافت مى‏شود؟زيرا شريفترين بقعه‏ها حرم و مكه است و شريفترين محل حرم،مسجد است،و شريفترين محل مسجد،كعبه مكرمه است،و مولودى جز على عليه السلام در اين مكان مقدس يعنى كعبه به دنيا نيامده است،پس على عليه السلام در بهترين مكانى كه ممكن بوده متولد شده است.» (20)

8ـمحقق اربلى (متوفى 692) :

«على عليه السلام در مكه مكرمه در داخل خانه خدا در سيزدهم رجب سى سال بعد از عام الفيل به دنيا آمد.هيچ كس قبل از او و بعد از او به اين فضيلت بزرگ مفتخر نشد،و اين فضيلت و شرفى است كه خداى سبحان به خاطر جلال و كرامت آن حضرت اختصاص به او داده است.» (21)

9ـعلامه مجلسى (متوفى 1110) :

«على عليه السلام در مكه مكرمه در خانه خدا در ماه رجب،سى سال بعد از عام الفيل،به دنيا آمد.» (22)

10ـمورخ شهير محمد بن خاوند:

«ولادت على عليه السلام در داخل كعبه بود.هيچ كس اين سعادت نصيبش نشد،جز على بن ابى طالب عليه السلام.تولد على عليه السلام در كعبه،از نظر تاريخ و روايت قطعى‏است و هيچ ترديد و شبهه‏اى در آن راه ندارند.» (23)

بيش از پنجاه نفر از بزرگان شيعه در آثار خود به تولد على عليه السلام در كعبه اشاره دارند.براى آگاهى بيشتر در اين زمينه به كتاب ارزشمند«الغدير»مراجعه نماييد. (24)

پى‏نوشتها:

1ـالغدير،ج 6،ص .27

2ـمستدرك حاكم نيشابورى،ج 3،ص 550، (در شرح حال حكيم بن حزام) .

3ـكفاية الطالب،ص .407

4ـالفصول المهمه،ص .30

5ـالغدير،ج 6،ص .22

6ـتذكرة الخواص،ص .20

7ـمناقب ابن مغازلى،ص 6،ح 3،الفصول المهمة،ص .30

8ـمحاضرة الاوائل،ص 79 به نقل از:الاحقاق،ج 7،ص .490

9ـوسيلة النجاة،محمد مبين حنفى،ص 60، (چاپ گلشن فيض لكهنو) .

10ـوسيلة المآل،حضرمى شافعى،ص .282

11ـعبقرية الامام على،ص .23

12ـر.ك:الغدير،ج 6،ص .22

13ـعلاقمندان مى‏توانند براى اطلاع بيشتر به كتاب الغدير،ج 6،ص 21ـ23،مراجعه نمايند .

14ـخصائص الائمه،ص .39

15ـارشاد مفيد،ج 1،ص .5

16ـر.ك:الغدير،ج 6،ص .24

17ـخرائج و جرائح راوندى،ج 2،ص .888

18ـر.ك:الغدير،ج 6،ص .24

19ـر.ك:الغدير،ج 6،ص .26

20ـمناقب ابن شهرآشوب،ج 2،ص .175

21ـكشف الغمه،باب المناقب،ج 1،ص .81

22ـمرآة العقول،ج 5،ص .275

23ـروضة الصفا،فى آداب زيارت المصطفى،الجزء الثاني.

24ـالغدير،ج 6،ص 24ـ .27

مظهر ولايت ص 22

 

ولادت و حسب و نسب

بنا بوشته مورخين ولادت على عليه السلام در روز جمعه 13 رجب در سال سى‏ام عام الفيل (1) بطرز عجيب و بيسابقه‏اى در درون كعبه يعنى خانه خدا بوقوع پيوست،محقق دانشمند حجة الاسلام نير گويد:

اى آنكه حريم كعبه كاشانه تست‏ 
بطحا صدف گوهر يكدانه تست‏ 
گر مولد تو بكعبه آمد چه عجب‏ 
اى نجل خليل خانه خود خانه تست

پدر آنحضرت ابو طالب فرزند عبد المطلب بن هاشم بن عبد مناف و مادرش هم فاطمه دختر اسد بن هاشم بود بنا بر اين على عليه السلام از هر دو طرف هاشمى نسب است (2)

اما ولادت اين كودك مانند ولادت ساير كودكان بسادگى و بطور عادى نبود بلكه با تحولات عجيب و معنوى توأم بوده است مادر اين طفل خدا پرست بوده و با دين حنيف ابراهيم زندگى ميكرد و پيوسته بدرگاه خدا مناجات كرده و تقاضا مينمود كه وضع اين حمل را بر او آسان گرداند زيرا تا باين كودك حامل بود خود را مستغرق در نور الهى ميديد و گوئى از ملكوت اعلى بوى الهام شده بود كه اين طفل با ساير مواليد فرق بسيار دارد.

شيخ صدوق و فتال نيشابورى از يزيد بن قعنب روايت كرده‏اند كه گفت من با عباس بن عبد المطلب و گروهى از عبد العزى در كنار خانه خدا نشسته بوديم كه فاطمه بنت اسد مادر امير المؤمنين در حاليكه نه ماه باو آبستن بود و درد مخاض داشت آمد و گفت خدايا من بتو و بدانچه از رسولان و كتابها از جانب تو آمده‏اند ايمان دارم و سخن جدم ابراهيم خليل را تصديق ميكنم و اوست كه اين بيت عتيق را بنا نهاده است بحق آنكه اين خانه را ساخته و بحق مولودى كه در شكم من است ولادت او را بر من آسان گردان ، يزيد بن قعنب گويد ما بچشم خودديديم كه خانه كعبه از پشت(مستجار) شكافت و فاطمه بدرون خانه رفت و از چشم ما پنهان گرديد و ديوار بهم بر آمد چون خواستيم قفل درب خانه را باز كنيم گشوده نشد لذا دانستيم كه اين كار از امر خداى عز و جل است و فاطمه پس از چهار روز بيرون آمد و در حاليكه امير المؤمنين عليه السلام را در روى دست داشت گفت من بر همه زنهاى گذشته برترى دارم زيرا آسيه خدا را به پنهانى پرستيد در آنجا كه پرستش خدا جز از روى ناچارى خوب نبود و مريم دختر عمران نخل خشك را بدست خود جنبانيد تا از خرماى تازه چيد و خورد(و هنگاميكه در بيت المقدس او را درد مخاض گرفت ندا رسيد كه از اينجا بيرون شو اينجا عبادتگاه است و زايشگاه نيست) و من داخل خانه خدا شدم و از ميوه‏هاى بهشتى و بار و برگ آنها خوردم و چون خواستم بيرون آيم هاتفى ندا كرد اى فاطمه نام او را على بگذار كه او على است و خداوند على الاعلى فرمايد من نام او را از نام خود گرفتم و بادب خود تأديبش كردم و او را بغامض علم خود آگاه گردانيدم و اوست كه بتها را از خانه من ميشكند و اوست كه در بام خانه‏ام اذان گويد و مرا تقديس و تمجيد نمايد خوشا بر كسيكه او را دوست دارد و فرمانش برد و واى بر كسى كه او را دشمن دارد و نافرمانيش كند. (3)

و چنين افتخار منحصر بفردى كه براى على عليه السلام در اثر ولادت در اندرون كعبه حاصل شده است بر احدى از عموم افراد بشر چه در گذشته و چه در آينده بدست نيامده است و اين سخن حقيقتى است كه اهل سنت نيز بدان اقرار و اعتراف دارند چنانكه ابن صباغ مالكى در فصول المهمه گويد:

و لم يولد فى البيت الحرام قبله احد سواه و هى فضيلة خصه الله تعالى بها اجلالا له و اعلاء لمرتبته و اظهارا لتكرمته. (4)

يعنى پيش از آنحضرت احدى در خانه كعبه ولادت نيافت مگر خود او واين فضيلتى است كه خداى تعالى به على عليه السلام اختصاص داده تا مردم مرتبه بلند او را بشناسند و از او تجليل و تكريم نمايند.

در جلد نهم بحار در مورد وجه تسميه آنحضرت بعلى چنين نوشته شده است كه چون ابوطالب طفل را از مادرش گرفت بسينه خود چسباند و دست فاطمه را گرفته و بسوى ابطح آمد و به پيشگاه خداوند تعالى چنين مناجات نمود.

يا رب هذا الغسق الدجى‏ 
و القمر المبتلج المضى‏ء 
بين لنا من حكمك المقضى‏ 
ماذا ترى فى اسم ذا الصبى (5)

هاتفى ندا كرد:

خصصتما بالولد الزكى‏ 
و الطاهر المنتجب الرضى‏ 
فاسمه من شامخ على‏ 
على اشتق من العلى (6)

علماى بزرگ اهل سنت نيز در كتب خود بهمين مطلب اشاره كرده‏اند و محمد بن يوسف گنجى شافعى با تغيير چند لفظ و كلمه در كفاية الطالب چنين مينويسد كه در پاسخ تقاضاى ابوطالب ندائى برخاست و اين دو بيت را گفت.

يا اهل بيت المصطفى النبى‏ 
خصصتم بالولد الزكى‏ 
ان اسمه من شامخ العلى‏ 
على اشتق من العلى (7)

و در بعضى روايات آمده است كه فاطمه بنت اسد پس از وضع حمل(پيش از اينكه بوسيله نداى غيبى نام او على گذاشته شود) نام كودك را حيدر نهاد و هنگاميكه او را قنداق كرده بدست شوهر خود ميداد گفت خذه فانه حيدرة و بهمين جهت آنحضرت در غزوه خيبر بمرحب پهلوان معروف يهود فرمود: 
انا الذى سمتنى امى حيدرة 
ضرغام اجام و ليث قسورة (8)

و چون نام آنحضرت على گذاشته شد نام حيدر جزو ساير القاب بر او اطلاق گرديد و از القاب مشهورش حيدر و اسد الله و مرتضى و امير المؤمنين و اخو رسول الله بوده و كنيه آنجناب ابو الحسن و ابوتراب است.

همچنين خدا پرستى و اسلام آوردن فاطمه و ابوطالب نيز از روايات گذشته معلوم ميشود كه آنها در جاهليت موحد بوده و براى تعيين نام فرزند خود بدرگاه خدا استغاثه نموده‏اند،فاطمه بنت اسد براى رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم بمنزله مادر بوده و از اولين گروهى است كه به آنحضرت ايمان آورد و بمدينه مهاجرت نمود و هنگام وفاتش نبى اكرم صلى الله عليه و آله و سلم پيراهن خود را براى كفن او اختصاص داد و بجنازه‏اش نماز خواند و خود در قبر او قرار گرفت تا وى از فشار قبر آسوده گردد و او را تلقين فرمود و دعا نمود. (9)

و ابوطالب هم موحد بوده و پس از بعثت رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم بدو ايمان آورده و چون شيخ و رئيس قريش بود لذا ايمان خود را مصلحة مخفى مينمود،در امالى صدوق است مردى بابن عباس گفت اى عمو زاده رسولخدا مرا آگاه گردان كه آيا ابوطالب مسلمان بود؟گفت چگونه مسلمان نبود در حاليكه ميگفت:

و قد علموا ان ابننا لا مكذب‏ 
لدينا و لا يعبأ بقول الا باطل

يعنى مشركين مكه دانستند كه فرزند ما(محمد صلى الله عليه و آله و سلم) نزد ما مورد تكذيب نيست و بسخنان بيهوده اعتناء نميكند مثل ابوطالب مثل اصحاب كهف است كه ايمان خود را در دل مخفى نگهميداشتند و ظاهرا مشرك بودند و خداوند دو ثواب بآنها داد،حضرت صادق عليه السلام هم فرمود مثل‏ابوطالب مثل اصحاب كهف است كه در دل ايمان داشتند و ظاهرا مشرك بودند و خداوند دو پاداش (يكى براى ايمان و يكى براى تقيه) بآنها داد. (10)

اشعار زيادى از ابوطالب در مدح پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله مانده است كه اسلام وى از مضمون آنها كاملا روشن و هويداست چنانكه به آنحضرت خطاب نموده و گويد:

و دعوتنى و علمت انك ناصحى‏ 
و لقد صدقت و كنت قبل امينا 
و ذكرت دينا لا محالة انه‏ 
من خير اديان البرية دينا (11)

بحضرت صادق عرض كردند كه(اهل سنت) گمان كنند كه ابوطالب كافر بوده است فرمود دروغ گويند چگونه كافر بود در حاليكه ميگفت:

ألم تعلموا انا وجدنا محمدا 
نبيا كموسى خط فى اول الكتب (12)

شيخ سليمان بلخى صاحب كتاب ينابيع المودة درباره ابوطالب گويد:

و حامى النبى و معينه و محبه اشد حبا و كفيله و مربيه و المقر بنبوته و المعترف برسالته و المنشد فى مناقبه ابياتا كثيرة و شيخ قريش ابوطالب. (13)

يعنى ابوطالب كه رئيس و بزرگ قريش بود حامى و كمك پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم بود و او را بسيار دوست داشت و كفيل معيشت و مربى آنحضرت بود و بنبوتش اقرار و برسالتش اعتراف داشت و در مناقب او اشعار زيادى سروده است.(درباره اثبات ايمان ابوطالب مطالب زيادى در كتب دينى‏نوشته شده و كتابهاى مستقلى نيز مانند كتاب ابوطالب مؤمن قريش برشته تأليف در آمده است) .

بارى ولادت على عليه السلام در اندرون كعبه مفاخر بنى هاشم را جلوه تازه‏اى بخشيد و شعراى عرب و عجم در اينمورد اشعار زيادى سروده‏اند كه در خاتمه اين فصل بچند بيت از سيد حميرى ذيلا اشاره ميگردد.

ولدته فى حرم الاله امه‏ 
و البيت حيث فنائه و المسجد 
بيضاء طاهرة الثياب كريمة 
طابت و طاب وليدها و المولد 
فى ليلة غابت نحوس نجومها 
و بدت مع القمر المنير الاسعد 
ما لف فى خرق القوابل مثله‏ 
الا ابن امنة النبى محمد (14)

مادرش او را در حرم خدا زائيد در حاليكه بيت و مسجد الحرام آستانه او بود.

آن مادر نورانى كه لباسهاى پاكيزه ببر داشت و خود پاكيزه بود و مولود او و محل ولادت نيز پاكيزه بود.

در شبى كه ستاره‏هاى منحوسش ناپيدا بوده و سعيدترين ستاره بهمراه ماه پديد آمده بود .

قابله‏هاى(دنيا) هيچ مولودى را مانند او لباس نپوشاينده‏اند(يعنى هرگز مولودى مانند او بدنيا نيامده) بجز پسر آمنه محمد پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم.

فرزندان ابو طالب و فاطمه

فاطمه بنت اسد نخستين زن از زنان بنى هاشم بود كه با يك مرد هاشمى از همان تيره ازدواج كرد و از وى فرزند آورد و از اين رو فرزندان آنها از دو سو نسبشان به هاشم بن عبد مناف مى‏رسد و هاشمى هستند.

بر طبق آنچه اهل تاريخ نقل كرده‏اند خداى تعالى از اين بانوى فرخنده شش فرزند يعنى چهار پسر و دو دختر به ابو طالب عنايت فرمود.

پسران عبارت بودند از طالب،عقيل،جعفر و على (ع) كه هر كدام به ترتيب ده سال از ديگرى كوچكتر بود.و روى اين حساب هنگامى كه على (ع) به دنيا آمد،جعفر ده سال و عقيل بيست سال و طالب سى سال از عمرشان گذشته بود.

و دختران ابو طالب از فاطمه بنت اسد يكى فاخته بود كه كنيه‏اش«ام هانى»است و ديگرى جمانة .شرح حال هر يك از آنها در كتب تاريخ و رجال مذكور است.

پى‏نوشتها:

(1) حبشى‏هاى فيل سوار كه باصحاب فيل سوار كه باصحاب فيل مشهورند تحت فرماندهى ابرهه براى ويران كردن كعبه بمكه آمده بودند كه خداوند همه آنها را هلاك نمود و خود ابرهه نيز آخرين نفر بود كه بهلاكت رسيد چنانكه در قرآن كريم فرمايد: (ألم تر كيف فعل ربك باصحاب الفيل؟) اعراب حجاز آن سال را مبارك شمرده و نامش را عام الفيل گذاشتند و ولادت نبى اكرم نيز در همانسال بوده است تا 71 سال پس از آنواقعه يعنى تا سال 18 هجرى عام الفيل مبدأ تاريخ مسلمين بود ولى در سال مزبور كه ششمين سال خلافت عمر بود برهنمائى حضرت امير از عام الفيل صرفنظر و سال هجرت نبوى مبدأ تاريخ مسلمانان قرار گرفت.

(2) ابوطالب پيش از ولادت على عليه السلام داراى سه پسر ديگر هم بود كه به ترتيب عبارتند از طالب،عقيل،جعفر.

(3) امالى صدوق مجلس 27 حديث 9ـروضة الواعظين جلد 1 ص 76ـبحار الانوار جلد 35 ص 8ـكشف الغمه ص .19

(4) فصول المهمه ص .14

(5) اى پروردگار صاحب شب تاريك و ماه نور دهنده از حكم مقضى خود براى ما آشكار كن كه اسم اين كودك را چه بگذاريم.

(6) شما دو نفر (ابوطالب و فاطمه) اختصاص يافتيد بفرزند پاكيزه و برگزيده و پسنديده پس نام او على است و على از نام خداوند على الاعلى مشتق شده است.

(7) ينابيع المودة باب 56 ص 255ـكفاية الطالب ص .406

(8) من آنكسم كه مادرم نام مرا حيدر نهاد،شير بيشه‏ام چنان شيرى كه زورمند و پنجه افكن باشد.

(9) اعلام الورىـاصول كافى جلد 2 ابواب تاريخـامالى صدوق مجلس 51 حديث .14

(10) امالى صدوق مجلس 89 حديث 12 و 13ـروضة الواعظين جلد 1 ص 139

(11) بحار الانوار جلد 35 ص 124ـمرا(بدين خود) دعوت كردى و من دانستم كه يقينا تو خير خواه منى و تو از اين پيش راستگو و امين بودى و دينى را بمردم عرضه داشتى كه آن بهترين اديان است.

(12) اصول كافى جلد 2 باب ابواب التاريخـآيا ندانستيد كه ما محمد(ص) را مانند موسى به پيغمبرى يافتيم كه در كتابهاى گذشته نامش نوشته شده است.

(13) ينابيع المودة باب 52 ص .152

(14) روضة الواعظين جلد 1 ص .81

 

 

 

 

 

فلسفه سكوت على عليه السلام

 

جاى گفت وگو نيست كه رحلت پيامبر گرامى صلى الله عليه و آله و سلم جامعه اسلامى وخاندان رسالت را با بحران عجيبى روبرو ساخت وهرلحظه بيم آن مى‏رفت كه آتش جنگ داخلى ميان مسلمانان بر سر موضوع خلافت وفرمانروايى شعله ور شود وسرانجام جامعه اسلامى به انحلال گرايد وقبايل عرب تازه مسلمان به عصر جاهليت وبت پرستى بازگردند.

نهضت اسلام، نهضت جوان ونهال نوبنيادى بود كه هنوز ريشه‏هاى آن در دلها رسوخ نكرده واكثريت قابل ملاحظه‏اى از مردم آن را از صميم دل نپذيرفته بودند.

هنوز حضرت على -عليه السلام وبسيارى از ياران با وفاى پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم، از تغسيل وتدفين پيامبر فارغ نشده بودند كه دو گروه از اصحاب مدعى خلافت‏شدند وجار وجنجال بسيارى به راه انداختند. اين دو گروه عبارت بودند از:

1- انصار، به ويژه تيره خزرج، كه پيش از مهاجران در محلى به نام سقيفه بنى ساعده دور هم گرد آمدند وتصميم گرفتند كه زمام كار را به سعد بن عباده رئيس خزرجيان بسپارند واو را جانشين پيامبر سازند.ولى چون در ميان تيره‏هاى انصار وحدت كلمه نبود وهنوز كينه‏هاى ديرينه ميان قبايل انصار، مخصوصا تيره‏هاى اوس وخزرج، به كلى فراموش نشده بود، جبهه انصار در صحنه مبارزه با مخالفت داخلى روبرو شد واوسيان با پيشوايى سعد كه از خزرج بود مخالفت نمودند ونه تنها او را در اين راه يارى نكردند بلكه ابراز تمايل كردند كه زمام كار را فردى از مهاجران به دست‏بگيرد.

2- مهاجران ودر راس آنان ابوبكر وهمفكران او.اين گروه، با اينكه در انجمن سقيفه در اقليت كامل بودند، ولى به علتى كه اشاره شد توانستند آرايى براى ابوبكر گرد آورند وسرانجام پيروزمندانه از انجمن سقيفه بيرون آيند ودر نيمه راه تا مسجد نيز آراء وطرفدارانى پيدا كنند وابوبكر، به عنوان خليفه پيامبر، بر منبر رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم قرار گيرد ومردم را براى بيعت واطاعت دعوت كند.

3- مسئله خلافت

در برابر آن دو جناح، جناح سومى وجود داشت كه از قدرت روحى ومعنوى بزرگى برخوردار بود. اين جناح تشكيل مى‏شد از شخص امير مؤمنان‏عليه السلام ورجال بنى هاشم وتعدادى از پيروان راستين اسلام كه خلافت را مخصوص حضرت على -عليه السلام مى‏دانستند واو را از هر جهت براى زمامدارى ورهبرى شايسته تر از ديگران مى‏ديدند.

آنان با ديدگان خود مشاهده مى‏كردند كه هنوز مراسم تدفين جسد مطهر پيامبر گرامى صلى الله عليه و آله و سلم به پايان نرسيده بود كه دو جناح مهاجر وانصار بر سرخلافت پيامبر به جنگ وستيز برخاستند.

اين جناح براى اينكه مخالفت‏خود را به سمع مهاجرين وانصار بلكه همه مسلمانان برسانند واعلام كنند كه انتخاب ابوبكر غير قانونى ومخالف تنصيص پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم ومباين اصول مشاوره بوده است در خانه حضرت زهرا - عليها السلام - متحصن شده، در اجتماعات آنان حاضر نمى‏شدند. ولى اين تحصن سرانجام در هم شكست ومخالفان خلافت مجبور شدند خانه دخت گرامى پيامبر را ترك گويند وبه مسجد بروند.

در آن وضعيت وظيفه جناح سوم بسيار سنگين بود.به ويژه امام -عليه السلام كه با ديدگان خود مشاهده مى‏كرد خلافت ورهبرى اسلامى از محور خود خارج مى‏شود وبه دنبال آن امور بسيارى از محور خود خارج خواهد شد. از اين رو، امام -عليه السلام تشخيص داد كه ساكت ماندن وهيچ نگفتن يك نوع صحه بر اين كار نارواست كه داشت‏شكل قانونى به خود مى‏گرفت وسكوت شخصيتى مانند امام -عليه السلام ممكن بود براى مردم آن روز ومردمان آينده نشانه حقانيت مدعى خلافت تلقى شود. پس مهر خاموشى را شكست وبه نخستين وظيفه خود كه ياد آورى حقيقت از طريق ايراد خطبه بود عمل كرد ودر مسجد پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم، كه به اجبار از او بيعت‏خواستند، رو به گروه مهاجر كرد وگفت:

اى گروه مهاجر،حكومتى را كه حضرت محمدصلى الله عليه و آله و سلم اساس آن را پى ريزى كرد از دودمان او خارج نسازيد ووارد خانه‏هاى خود نكنيد.به خدا سوگند، خاندان پيامبر به اين كار سزاوارترند، زيرا در ميان آنان كسى است كه به مفاهيم قرآن وفروع واصول دين احاطه كامل دارد وبه سنتهاى پيامبر آشناست وجامعه اسلامى را به خوبى مى‏تواند اداره كند وجلو مفاسد را بگيرد وغنايم را عادلانه قسمت كند. با وجود چنين فردى نوبت‏به ديگران نمى‏رسد. مبادا از هوى وهوس پيروى كنيد كه از راه خدا گمراه واز حقيقت دور مى‏شويد.(1)

امام -عليه السلام براى اثبات شايستگى خويش به خلافت، در اين بيان، بر علم وسيع خود به كتاب آسمانى وسنتهاى پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم وقدرت روحى خود در اداره جامعه بر اساس عدالت تكيه كرده است،واگر به پيوند خويشاوندى با پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم نيز اشاره داشته يك نوع مقابله با استدلال گروه مهاجر بوده است كه به انتساب خود به پيامبر تكيه مى‏كردند.

طبق روايات شيعه امير مؤمنان -عليه السلام با گروهى از بنى هاشم نزد ابوبكر حاضر شده، شايستگى خود را براى خلافت، همچون بيان پيشين از طريق علم به كتاب وسنت وسبقت در اسلام بر ديگران وپايدارى در راه جهاد وفصاحت در بيان وشهامت وشجاعت روحى احتجاج كرد;چنانكه فرمود:

من در حيات پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم وهم پس از مرگ او به مقام ومنصب او سزاوارترم. من وصى ووزير وگنجينه اسرار ومخزن علوم او هستم.منم صديق اكبر وفاروق اعظم. من نخستين فردى هستم كه به او ايمان آورده او را در اين راه تصديق كرده‏ام.من استوارترين شمادر جهاد با مشركان، اعلم شما به كتاب وسنت پيامبر، آگاهترين شما بر فروع واصول دين، وفصيحترين شما در سخن گفتن وقويترين واستوارترين شمادر برابر ناملايمات هستم.چرا در اين ميراث با من به نزاع برخاستيد؟(2)

امير مؤمنان -عليه السلام در يكى ديگر از خطبه‏هاى خود، خلافت را از آن كسى مى‏داند كه تواناترين افراد بر اداره امور مملكت وداناترين آنها به دستورات الهى باشد; چنانكه مى‏فرمايد:

اى مردم، شايسته ترين افراد براى حكومت، تواناترين آنها بر اداره امور وداناترين آنها به دستورات الهى است. اگر فردى كه در او اين شرايط جمع نيست‏به فكر خلافت افتاد از او مى‏خواهند كه به حق گردن نهد، واگر به افساد خود ادامه داد كشته مى‏شود.(3)

اين نه تنها منطق حضرت على -عليه السلام است‏بلكه برخى از مخالفان او نيز كه گاه با وجدان بيدار سخن مى‏گفتند به شايستگى حضرت على -عليه السلام براى خلافت اعتراف مى‏كردند واذعان داشتند كه با مقدم داشتن ديگرى بر او حق بزرگى را پايمال كرده‏اند.

هنگامى كه ابوعبيده جراح از امتناع حضرت على -عليه السلام از بيعت‏با ابوبكر آگاه شد رو به امام كرد وگفت:

زمامدارى را به ابوبكر واگذار كه اگر زنده ماندى واز عمر طولانى برخوردار شدى تو نسبت‏به زمامدارى از همه شايسته تر هستى، زيرا ملكات فاضله وايمان نيرومند وعلم وسيع ودرك وواقع بينى وپيشگامى در اسلام وپيوند خويشاوندى ودامادى تو نسبت‏به پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم بر همه محرز است.(4)

امير مؤمنان -عليه السلام در بازستاندن حق خويش تنها به اندرز وتذكر اكتفا نكرد، بلكه بنا به نوشته بسيارى از تاريخنويسان در برخى از شبها همراه دخت گرامى پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم ونور ديدگان خود حسنين - عليهما السلام - با سران انصار ملاقات كرد تا خلافت را به مسير واقعى خود باز گرداند.ولى متاسفانه از آنان پاسخ مساعدى دريافت نكرد، چه عذر مى‏آوردند كه اگر حضرت على پيش از ديگران به فكر خلافت افتاده، از ما تقاضاى بيعت مى‏كرد ما هرگز او را رها نكرده، با ديگرى بيعت نمى‏كرديم.

امير مؤمنان در پاسخ آنان مى‏گفت:آيا صحيح بود كه من جسد پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم را در گوشه خانه ترك كنم وبه فكر خلافت واخذ بيعت‏باشم؟ دخت گرامى پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم در تاييد سخنان حضرت على -عليه السلام مى‏فرمود:على به وظيفه خود از ديگران آشناتر است. حساب اين گروه كه على را از حق خويش بازداشته‏اند با خداست.(5)

اين نخستين كار امام -عليه السلام در برابر گروه متجاوز بود تا بتواند از طريق تذكر واستمداد از بزرگان انصار، حق خود را از متجاوزان بازستاند. ولى، به شهادت تاريخ، امام -عليه السلام از اين راه نتيجه اى نگرفت وحق او پايمال شد. اكنون بايد پرسيد كه در چنان موقعيت‏خطير ووضع حساس، وظيفه امام چه بود.آيا وظيفه او تنها نظاره كردن وساكت ماندن بود يا قيام ونهضت؟

براى امام عليه السلام بيش از يك راه وجود نداشت

اندرز وياد آوريهاى امير مؤمنان -عليه السلام در مسجد پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم ودر حضور گروهى از مهاجرين وانصار، حقيقت را روشن ساخت وحجت را بر همه‏مسلمانان تمام كرد. اما خليفه وهمفكران او بر قبضه كردن دستگاه خلافت اصرار ورزيدند ودر صدد گسترش قدرت خويش بر آمدند.گذشت زمان نه تنها به سود امام -عليه السلام نبود، بلكه بيش از پيش پايه‏هاى خلافت را در اذهان وقلوب مردم استوارتر مى‏ساخت ومردم به تدريج وجود چنين حكومتى را به رسميت‏شناخته، كم كم به آن خو مى‏گرفتند.

در اين وضعيت‏حساس، كه گذشت هر لحظه اى به زيان خاندان رسالت وبه نفع حكومت وقت‏بود، تكليف شخصيتى مانند حضرت على -عليه السلام چه بود؟در برابر امام -عليه السلام دو راه بيش وجود نداشت: يا بايد به كمك رجال خاندان رسالت وعلاقه مند وپيروان راستين خويش بپا خيزد وحق از دست رفته را باز ستاند، يا اينكه سكوت كند واز كليه امور اجتماعى كنار برود ودر حد امكان به وظايف فردى واخلاقى خود بپردازد.

علائم وقرائن گواهى - چنانكه ذيلا خواهد آمد - مى‏دهند كه نهضت امام -عليه السلام در آن اوضاع به نفع اسلام جوان وجامعه نوبنياد اسلامى نبود. لذا پيمودن راه دوم براى حضرت على -عليه السلام متعين ولازم بود.

پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم از ارتداد امت نگران بود

1- آيات قرآنى حاكى ازآن است كه پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم‏در دوران حيات خود از آينده جامعه اسلامى سخت نگران بود وبا مشاهده يك سلسله حوادث ناگوار اين احتمال در ذهن او قوت مى‏گرفت كه ممكن است گروه يا گروههايى پس از درگذشت او به دوران جاهلى بازگردند وسنن الهى را به دست فراموشى بسپارند.

اين احتمال هنگامى در ذهن او قوت گرفت كه در جنگ احد، وقتى شايعه كشته شدن پيامبر از طرف دشمن در ميدان نبرد منتشر شد، با چشمان خود مشاهده كرد كه اكثر قريب به اتفاق مسلمانان راه فرار را در پيش گرفته، به كوهها ونقاط دور دست پناه بردند وبرخى تصميم گرفتند كه از طريق تماس با سركرده منافقان (عبد الله بن ابى) از ابوسفيان امان بگيرند. وعقايد مذهبى آنان چنان سست وبى پايه شد كه در باره خدا گمان بد بردند وافكار غلط به خود راه دادند. قرآن مجيد از اين راز چنين پرده بر مى‏دارد:

وطائفة قد اهمتهم انفسهم يظنون بالله غير الحق ظن الجاهلية يقولون هل لنا من الامر من شي‏ء .(آل عمران:153;

گروهى از ياران پيامبر چنان در فكر جان خود بودند كه در باره خدا گمانهاى باطل، به سان گمانهاى دوران جاهليت، مى‏بردند ومى‏گفتند: آيا چاره اى براى ماهست؟

قرآن كريم در آيه اى ديگر تلويحا از اختلاف ودو دستگى ياران رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم پس از رحلت او خبر داده، مى‏فرمايد:

وما محمد الا رسول قد خلت من قبله الرسل افان مات او قتل انقلبتم على اعقابكم و من ينقلب على عقبيه فلن يضر الله شيئا وسيجزي الله الشاكرين .(آل عمران:144)

محمد فقط پيامبرى است كه پيش از او نيز پيامبران آمده‏اند. آيا اگر بميرد يا كشته شود شما به افكار وعقايد جاهليت‏باز مى‏گرديد؟هركس عقبگرد كند ضررى به خدا نمى‏رساند وخداوند سپاسگزاران را پاداش نيك مى‏دهد.

اين آيه از طريق تقسيم اصحاب پيامبر به دو گروه «مرتجع به عصر جاهلى‏» و«ثابت قدم وسپاسگزار» تلويحا مى‏رساند كه پس از درگذشت پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم ممكن است مسلمانان دچار اختلاف ودودستگى شوند.

2- بررسى سرگذشت گروهى كه در سقيفه بنى ساعده گرد آمده بودند به خوبى نشان مى‏دهد كه در آن روز چگونه از رازها پرده بر افتاد وتعصبهاى قومى وعشيره اى وافكار جاهلى بار ديگر خود را از خلال گفت وگوهاى ياران پيامبرصلى الله عليه و آله و سلم نشان داد وروشن شد كه هنوز تربيت اسلامى در جمعى از آنان نفوذ نكرده، اسلام وايمان جز سرپوشى بر چهره جاهليت ايشان نبوده است.

بررسى اين واقعه تاريخى به خوبى مى‏رساند كه هدف از آن اجتماع وآن سخنرانيها وپرخاشها، جز منفعت طلبى نبوده است وهركس مى‏كوشيد كه لباس خلافت را، كه بايد بر اندام شايسته ترين فرد امت پوشيده شود، بر اندام خود بپوشد.آنچه كه در آن انجمن مطرح نبودمصالح اسلام ومسلمانان بود وتفويض امر به شايسته ترين فرد امت كه با تدبير خردمندانه ودانش وسيع وروح بزرگ واخلاق پسنديده خود بتواند كشتى شكسته اسلام را به ساحل نجات رهبرى كند.

در آن اوضاع كه عقيده اسلامى در قلوب رسوخ نكرده، عادات وتقاليد جاهلى هنوز از دماغها بيرون نرفته بود، هرنوع جنگ داخلى ودسته بندى گروهى مايه انحلال جامعه وموجب ازگشت‏بسيارى از مردم به بت پرستى وشرك مى‏شد.

3- از همه روشنتر سخنان حضرت على -عليه السلام در آغاز حوادث سقيفه است. امام در سخنان خود به اهميت اتحاد اسلامى وسرانجام شوم اختلاف وتفرقه اشاره كرده است. از باب نمونه هنگامى كه ابوسفيان مى‏خواست دست‏حضرت على -عليه السلام را به عنوان بيعت‏بفشارد وازاين راه به مقاصد پليد خود برسد، امام رو به جمعيت كرد وچنين فرمود:

موجهاى فتنه را با كشتيهاى نجات بشكافيد. از ايجاد اختلاف ودودستگى دورى گزينيد ونشانه‏هاى فخر فروشى را از سر برداريد... اگر سخن بگويم مى‏گويند بر فرمانروايى حريص است واگر خاموش بنشينم مى‏گويند از مرگ مى‏ترسد.به خدا سوگند علاقه فرزند ابوطالب به مرگ بيش از علاقه كودك به پستان مادر است.اگر سكوت مى‏كنم به سبب علم وآگاهى خاصى است كه در آن فرو رفته‏ام واگر شما هم مثل من آگاه بوديد به سان ريسمان چاه مضطرب ولرزان مى‏شديد.(6)

علمى كه امام -عليه السلام از آن سخن مى‏گويد همان آگاهى ازنتايج وحشت آور اختلاف ودودستگى است.او مى‏دانست كه قيام وجنگ داخلى به قيمت محو اسلام وبازكشت مردم به عقايد جاهلى تمام مى‏شود.

4- هنگامى كه خبر درگذشت پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم در ميان قبايل تازه مسلمان منتشر شد گروهى از آنها پرچم ارتداد وبازگشت‏به آيين نياكان را بر افراشتند وعملا با حكومت مركزى به مخالفت‏برخاستند وحاضر به پرداخت ماليات اسلامى نشدند.نخستين كارى كه حكومت مركزى انجام داد اين بود كه گروهى از مسلمانان راسخ وعلاقه مند را براى نبرد با مرتدان بسيج كرد تا بار ديگر به اطاعت از حكومت مركزى وپيروى از قوانين اسلام گردن نهند ودر نتيجه انديشه‏ارتداد كه كم وبيش در دماغ قبايل ديگر نيز در حال تكوين بود ريشه كن شود.

علاوه بر ارتداد بعضى قبايل، فتنه ديگرى نيز در يمامه برپا شد وآن ظهور مدعيان نبوت مانند مسيلمه وسجاح وطليحه بود.

در آن اوضاع واحوال كه مهاجرين وانصار وحدت كلمه را از دست داده، قبايل اطراف پرچم ارتداد برافراشته، مدعيان دروغگو در استانهاى نجد ويمامه به ادعاى نبوت برخاسته بودند،هرگز صحيح نبود كه امام -عليه السلام پرچم ديگرى برافرازد وبراى احقاق حق خود قيام كند. امام در يكى از نامه‏هاى خود كه به مردم مصر نوشته است‏به اين نكته اشاره مى‏كند ومى‏فرمايد:

به خدا سوگند، من هرگز فكر نمى‏كردم كه عرب خلافت را از خاندان پيامبرصلى الله عليه و آله و سلم بگيرد يا مرا از آن باز دارد.مرا به تعجب وانداشت جز توجه مردم به ديگرى كه دست او را به عنوان بيعت مى‏فشردند. از اين رو، من دست نگاه داشتم.ديدم كه گروهى از مردم از اسلام بازگشته‏اند ومى‏خواهند آيين محمدصلى الله عليه و آله و سلم را محو كنند.ترسيدم كه اگر به يارى اسلام ومسلمانان نشتابم رخنه و ويرانيى در پيكر آن مشاهده كنم كه مصيبت واندوه آن بر من بالاتر وبزرگتر از حكومت چند روزه اى است كه به زودى مانند سراب يا ابر از ميان مى‏رود. پس به مقابله با اين حوادث برخاستم ومسلمانان را يارى كردم تا آن كه باطل محو شد وآرامش به آغوش اسلام بازگشت.(7)

در آغاز خلافت عثمان كه شوراى تعيين خلافت‏به نفع عثمان راى داد، امام -عليه السلام رو به اعضاى شورا كرد وگفت:

همگى مى‏دانيد كه من براى خلافت از ديگران شايسته ترم.ولى مادام كه امور مسلمانان رو به راه باشد خلافت را رها مى‏كنم; هرچند بر من ستم شود. واگر من نسبت‏به حكومت از خود بى ميلى نشان مى‏دهم به جهت درك ثواب وپاداشى است كه در اين راه وجود دارد.(8)

ابن ابى الحديد مى‏گويد:

در يكى از روزهايى كه على عزلت گزيده، دست روى دست گذاشته بود، بانوى گرامى وى فاطمه زهرا، او را به قيام ونهضت وبازستانى حق خويش تحريك كرد. در همان هنگام صداى مؤذن به نداى «اشهد ان محمدا رسول الله‏» بلند شد. امام رو به همسر گرامى خويش كرد وگفت:آيا دوست دارى كه اين صدا در روى زمين خاموش شود؟ فاطمه گفت:هرگز. امام فرمود:پس راه همين است كه من در پيش گرفته ام.(9)

به سبب اهميت موضوع، قدرى پيرامون آن بحث كرده، نتايج قيام مسلحانه امام -عليه السلام را با ارائه اسناد صحيح بررسى مى‏كنيم.

ارزش والاى هدف

در ميان مسائل اجتماعى كمتر مسئله اى،از حيث اهميت ونياز به دقت،به پايه مديريت ورهبرى مى‏رسد.شرايط رهبرى آنچنان دقيق وحايز اهميت است كه در يك اجتماع بزرگ، تنها چند نفر انگشت‏شمار واجد آن مى‏شوند.

در ميان همه نوع رهبرى، شرايط رهبران آسمانى به مراتب سنگينتر ووظايف آنان بسيار خطيرتر از شرايط ووظايف رهبران اجتماعى است كه با گزينش جامعه چنين مقام وموقعيتى را به دست مى‏آورند.

در رهبريهاى الهى ومعنوى هدف بالاتر وارجمندتر از حفظ مقام وموقعيت است ورهبر براى اين برانگيخته مى‏شود كه به هدف تحقق بخشد وچنانچه بر سر دو راهى قرار گيرد وناچار شود كه يكى را رها كرده ديگرى را برگزيند، براى حفظ اصول واساس هدف، بايد از رهبرى دست‏بردارد وهدف را مقدستر از حفظ مقام وموقعيت رهبرى خويش بشمارد.

امير مؤمنان -عليه السلام نيز پس از درگذشت پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم با اين مسئله مهم روبرو شد. زيرا هدف از رهبرى وفرمانروايى او پرورش نهالى بود كه به وسيله پيامبر گراميصلى الله عليه و آله و سلم در سرزمين حجاز غرس شده بود;نهالى كه بايد به مرور زمان به درختى برومند وبارور مبدل شود وشاخه‏هاى آن بر فراز تمام جهان سايه بگستراند ومردم در زير سايه آن بيارامند واز ثمرات مباركش بهره مند شوند.

امام -عليه السلام پس از درگذشت پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم تشخيص داد كه در موقعيتى قرار گرفته است كه اگر اصرار به قبضه كردن حكومت وحفظ مقام خود كند اوضاعى پيش مى‏آيد كه زحمات پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم وخونهاى پاكى كه در راه هدف مقدس آن حضرت ريخته شده است‏به هدر مى‏رود.

عقده‏ها وكينه‏هاى ديرينه

جامعه اسلامى در آن ايام چنان دچار اختلاف نظر ودودستگى شده بود كه يك جنگ داخلى ويك خونريزى كوچك موجب انفجارهايى در داخل وخارج مدينه ميشد.بسيارى از قبايلى كه در مدينه يا بيرون از آن زندگى مى‏كردند نسبت‏به حضرت على -عليه السلام بى مهر بوده، كينه او را سخت‏به دل داشتند.زيرا حضرت على -عليه السلام بودكه پرچم كفر اين قبايل را سرنگون كرده، قهرمانانشان ر ا به خاك ذلت افكنده بود.اينان، هرچند بعدها پيوند خود را با اسلام محكمتر كرده، به خداپرستى وپيروى از اسلام تظاهر مى‏كردند، ولى در باطن بغض وعداوت خود را نسبت‏به مجاهدان اسلام محفوظ داشتند.

در چنان موقعيتى اگر امام -عليه السلام از طريق توسل به قدرت وقيام مسلحانه در صدد اخذ حق خويش بر مى‏آمد به نتايج زير منجر مى‏شد:

1- در اين نبرد امام -عليه السلام بسيارى از ياران وعزيزان خود را كه از جان ودل به امامت ورهبرى او معتقد بودند از دست مى‏داد. البته هرگاه با شهادت اين افراد حق به جاى خود بازمى گشت جانبازى آنان در راه هدف چندان تاسفبار نبود، ولى چنانكه خواهيم گفت، با كشته شدن اين افراد حق به صاحب آن باز نمى‏گشت.

2- نه تنها حضرت على -عليه السلام عزيزان خود را از دست مى‏داد بلكه قيام بنى هاشم وديگر عزيزان وياران راستين حضرت على سبب مى‏شد كه گروه زيادى از صحابه پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم كه به خلافت امام -عليه السلام راضى نبودند وبه آن تن نمى‏دادند نيز كشته شوند ودر نتيجه قدرت مسلمانان در مركز به ضعف مى‏گراييد.اين گروه، هرچند در مساله رهبرى در نقطه مقابل امام -عليه السلام موضع گرفته بودند، ولى در امور ديگر اختلافى با آن حضرت نداشتند وقدرتى در برابر شرك وبت پرستى ومسيحيت ويهوديت‏به شمار مى‏رفتند.

3- براثر ضعف مسلمانان، قبايل دور دست كه نهال اسلام در سرزمين آنها كاملا ريشه ندوانيده بود به گروه مرتدان ومخالفان اسلام پيوسته، صف واحدى تشكيل مى‏داد وچه بسا بر اثر قدرت مخالفان ونبودن رهبرى صحيح در مركز، چراغ توحيد براى ابد به خاموشى مى‏گراييد.

امير مؤمنان -عليه السلام اين حقايق تلخ ودردناك را از نزديك لمس مى‏كرد ولذا سكوت را بر قيام مسلحانه ترجيح مى‏داد.خوب است اين مطالب را از زبان خود امام -عليه السلام بشنويم.

عبد الله بن جناده مى‏گويد:

من در نخستين روزهاى زمامدارى على از مكه وارد مدينه شدم وديدم همه مردم در مسجد پيامبر دور هم گرد آمده‏اند ومنتظر ورود امام هستند.پس ازمدتى على، در حالى كه شمشير خود را حمايل كرده بود، از خانه بيرون آمد.همه ديده‏ها به سوى او دوخته شده بود تا اينكه در مسند خطابه قرار گرفت وسخنان خود را پس از حمد وثناى خداوند چنين آغاز كرد:

هان اى مردم، آگاه باشيد هنگامى كه پيامبر گرامى صلى الله عليه و آله و سلم از ميان ما خت‏بربست لازم بود كه كسى با ما در باره حكومتى كه او پى ريزى كرد نزاع نكندوبه آن چشم طمع ندوزد، زيرا ما وارث وولى وعترت او بوديم.اما برخلاف انتظار، گروهى از قريش به حق ما دست دراز كرده، خلافت رااز ما سلب كردند واز آن خود قرار دادند. به خدا سوگند، اگر ترس از وقوع شكاف واختلاف در ميان مسلمانان نبود وبيم آن نمى‏رفت كه بار ديگر كفر وبت پرستى به ممالك اسلامى باز گردد واسلام محو ونابود شود، وضع ما غير اين بود كه مشاهده مى‏كنيد.(10)

كلبى مى‏گويد:

هنگامى كه على -عليه السلام براى سركوبى پيمان شكنانى مانند طلحه وزبير عازم بصره شد خطبه اى به شرح زير ايراد كرد:

هنگامى كه خداوند پيامبر خود را قبض روح كرد قريش، با خودكامگى، خود را بر ما مقدم شمرد وما را از حقمان بازداشت.ولى من ديدم كه صبر وبردبارى بر اين كار بهتر از ايجاد تفرقه ميان مسلمانان وريختن خون آنان است.زيرامردم به تازگى اسلام را پذيرفته بودند ودين مانند مشك سرشار از شير بود كه كف كرده باشد،وكمترين سستى آن را فاسد مى‏كرد وكوچكترين فرد آن را واژگون مى‏ساخت.(11)

ابن ابى الحديد، كه هم به حضرت على -عليه السلام مهر مى‏ورزد وهم نسبت‏به خلفا تعصب دارد، در باره كينه‏هاى ريشه دار گروهى از صحابه نسبت‏به امير المؤمنين -عليه السلام چنين مى‏نويسد:

تجربه ثابت كرده است كه مرور زمان سبب فراموشى كينه‏ها وخاموشى آتش حسد وسردى دلهاى پركينه مى‏شود.گذشت زمان سبب مى‏شود كه نسلى بميرد ونسل ديگر جانشين آن گردد ودر نتيجه كينه‏هاى ديرينه به صورت كمرنگ از نسل قبل به نسل بعد منتقل شود. روزى كه حضرت على بر مسند خلافت نشست‏بيست وپنج‏سال از رحلت پيامبر مى‏گذشت وانتظار مى‏رفت كه در اين مدت طولانى عداوتها وكينه‏ها به دست فراموشى سپرده شده باشد. ولى برخلاف انتظار، روحيه مخالفان حضرت على پس از گذشت ربع قرن عوض نشده بود وعداوت وكينه اى كه در دوران پيامبر وپس از درگذشت وى نسبت‏به حضرت على داشتند كاهش نيافته بود.حتى فرزندان قريش ونوباوگان وجوانانشان، كه شاهد حوادث خونين معركه‏هاى اسلام نبودند وقهرمانيهاى امام را در جنگهاى بدر واحد و... بر ضد قريش نديده بودند، به سان نياكان خود سرسختانه با حضرت على عداوت مى‏ورزيدند وكينه او را به دل داشتند.

...چنانچه امام، با اين وضع، پس از درگذشت پيامبر بر مسند خلافت تكيه مى‏زد وزمام امور را به دست مى‏گرفت آتشى در درون مخالفان او روشن مى‏شد وانفجارهايى رخ مى‏داد كه نتيجه آن جز محو اسلام ونابودى مسلمانان وبازگشت جاهليت‏به ممالك اسلامى نبود.(12)

امام -عليه السلام در يكى از سخنرانيهاى خود به گوشه اى از نتايج قيام مسلحانه خود اشاره كرده، مى‏فرمايد:

پس از درگذشت پيامبر در كار خويش انديشيدم.در برابر صف آرايى قريش جز اهل بيت‏خود يار وياورى نديدم.پس به مرگ آنان راضى نشدم وچشمى را كه در آن خاشاك رفته بود فرو بستم وبا گلويى كه استخوان در آن گير كرده بود نوشيدم وبر گرفتگى راه نفس وبر حوادث تلختر از زهر صبر كردم.(13)

اتحاد مسلمانان

اتحاد مسلمانان از بزرگترين آمال وآرزوهاى امام -عليه السلام بود.او به خوبى مى‏دانست كه اين اتحاد در زمان پيامبر گرامى صلى الله عليه و آله و سلم سبب شده بود كه رعب عجيبى در دل امپراتوران جهان وقدرتهاى بزرگ رخنه كند واسلام به سرعت رشد ونمو كرده، گسترش يابد. ولى اگر اين وحدت به جهت مسئله رهبرى از بين مى‏رفت مسلمانان دچار انواع گرفتاريها واختلافات مى‏شدند وبالاخص گروهى از قريش كه به كسوت اسلام در آمده بودند دنبال بهانه بودند تا ضربت اساسى خود را بر پيكر اسلام وارد سازند.

در ميان مهاجران، ماجراجويانى به نام سهيل بن عمرو، حارث بن هشام، عكرمة بن ابى جهل و... بودند كه مدتها از دشمنان سرسخت مسلمانان وبه ويژه انصار به شمار مى‏رفتند، ولى سپس، به عللى ودر ظاهر، كفر وبت پرستى را ترك كردند واسلام آوردند.وقتى انصار، پس از شكست در سقيفه، به هوادارى امام -عليه السلام برخاستند ومردم را به پيروى از او دعوت كردند، اين افراد ماجراجو بى اندازه ناراحت‏شدند واز دستگاه خلافت‏خواستند كه تيره خزرج از انصار را بايد براى بيعت دعوت كند واگر از بيعت‏سرباز زدند با آنها به نبرد برخيزد.

هريك از سه نفر مذكور در اجتماع بزرگى سخنرانى كرد.ابوسفيان نيز به آنان پيوست! در برابر آنان، خطيب انصار به نام ثابت‏بن قيس به انتقاد از مهاجران برخاست وبه سخنان آنان پاسخ داد.

جنگ ميان مهاجرين وانصار، به صورت ايراد خطابه وشعر، تا مدتى ادامه داشت. متن سخنان واشعار طرفين را ابن ابى الحديد در شرح خود آورده است.(14)

با در نظر گرفتن اين اوضاع روشن مى‏شود كه چرا امام -عليه السلام سكوت را بر قيام مسلحانه ترجيح داد وچگونه با حزم وتدبير، كشتى طوفان زده اسلام را به ساحل نجات رهبرى كرد. واگر علاقه به اتحاد مسلمانان نداشت وعواقب وخيم اختلاف و دودستگى را پيش بينى نمى‏كرد، هرگز اجازه نمى‏داد مقام رهبرى از آن ديگران باشد.

در همان روزهاى سقيفه، يك نفر از بستگان حضرت على -عليه السلام اشعارى در مدح او سرود كه ترجمه‏آنها چنين است:

من هرگز فكر نمى‏كردم كه رهبرى امت را از خاندان هاشم واز امام ابوالحسن سلب كنند.

آيا حضرت على نخستين كسى نيست كه بر قبله شما نماز گزارد؟ آيا داناترين شما به قرآن وسنت پيامبر او نيست؟

آيا وى نزديكترين فرد به پيامبر نبود؟ آيا او كسى نيست كه جبرئيل او را در تجهيز پيامبر يارى كرد؟(15)

هنگامى كه امام -عليه السلام از اشعار او آگاه شد قاصدى فرستاد كه او را از خواندن اشعار خويش باز دارد وفرمود:

«سلامة الدين احب الينا من غيره‏».

سلامت اسلام از گزند اختلاف، براى ما از هر چيز خوشتر است.

در جنگ صفين مردى از قبيله‏بنى اسد از امام -عليه السلام سؤال كرد:چگونه قريش شما را از مقام خلافت كنار زدند؟حضرت على -عليه السلام از سؤال بى موقع او ناراحت‏شد، زيرا گروهى از سربازان امام به خلفا اعتقاد داشتند وطرح اين مسائل در آن هنگام موجب دو دستگى در ميان صفوف آنان مى‏شد.لذا امام -عليه السلام پس از ابراز ناراحتى چنين فرمود:

به احترام پيوندى كه با پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم دارى وبه سبب اينكه هر مسلمانى حق پرسش دارد، پاسخ تو را به اجمال مى‏گويم.رهبرى امت از آن ما بود وپيوند ما با پيامبر از ديگران استوارتر بود، اما گروهى بر آن بخل ورزيدند وگروهى از آن چشم پوشيدند. داور ميان ما وآنها خداست وبازگشت همه به سوى اوست.(16)

اينها بعضى از علل سكوت اميرمؤمنان حضرت على -عليه السلام بود كه به سبب حفظ اساس اسلام، دست از حق خود كشيد وبيست وپنج‏سال جرعه‏هاى تلختر از زهر نوشيد.

پى‏نوشتها:

1- الامامة والسياسة، ج‏1، ص 11.

2- احتجاج طبرسى، ج‏1، ص 95.

3- نهج البلاغه عبده، خطبه 168:«ايها الناس ان احق الناس بهذا الامر اقواهم عليه...».

4- الامامة والسياسة، ج‏1، ص 12.

5- الامامة والسياسة، ج‏1، ص 12 وشرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج‏2، ص‏47، نقل از نامه معاويه.

6- نهج البلاغه، خطبه 5.

7- نهج البلاغه عبده، نامه 62.

8- نهج البلاغه عبده، خطبه 71.

9- شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج‏11، ص‏113.

10- شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج‏1، ص‏307.

11- همان، ج‏8، ص 30.

12- شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج‏11، ص 114(خطبه 311).

13- فنظرت فاذا ليس لي معين الا اهل بيتي فضننت‏بهم عن الموت واغضيت على القذى و شربت على الشجى و صبرت على اخذ الكظم و على امر من طعم العلقم. نهج البلاغه عبده، خطبه‏26. قريب اين مضمون در خطبه 212 نيز آمده است.

14- ر.ك.شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد،ج‏6، ص‏45-23.

15- همان، ج‏6، ص 21.

16- نهج البلاغه عبده، خطبه‏157.

فروغ ولايت ص‏155

آيت الله شيخ جعفر سبحانى

 

يا علي مدد

سلام اميدوارم كه اين وبلاگ باعث شادي روح سيد جان قرار بگيره .

رامين جان شما ميتوني از مطالبم چه با ذكر منبع چه بي ذكر منبع استفاده كني .

اين وبلاگ فقط براي ترويج فرهنگ حسيني هست نه چيزه ديگري .

شادي روح سيد جواد صلوات .

يا علي .

ارزش دنيا از نظر قرآن و نهج البلاغه

 

در فصل پيش گفتيم چيزى كه از نظر اسلام در رابطه انسان و دنيا (نبايستنى) است و آفت و بيمارى انسان تلقى مى شود و اسلام در تعليمات خويش مبارزه اى بى امان با آن دارد ( تعلق) و ( وابستگى) انسان به دنيا است نه ( علاقه) و ( ارتباط) او به دنيا ( اسير زيستى) انسان است نه ( آزاد زيستى) او , هدف و مقصد قرار گرفتن دنيا است نه وسيله و راه واقع شدن آن .
رابطه انسان و دنيا اگر به صورت وابستگى انسان و طفيلى بودنش در آيد, موجب محو و نابودى تمام ارزشهاى عالى انسان مى گردد. ارزش انسان به كمال مطلوبهايى است كه جستجو مى كند . بديهى است كه اگر فى المثل مطلوبى بالاتر از سير كردن شكم خودش نداشته باشد و تمام تلاشها و آرزوهايش درهمين حد باشد ارزشى بيشتر از(شكم) نخواهد داشت , اينست كه على (ع) مى فرمايد :
( آن كس كه همه هدفش پر كردن شكم است ارزشش با آنچه از شكم خارج مى گردد برابر است) .
همه سخنها درباره چگونگى ارتباط انسان و جهان است كه به چه كيفيت وبه چه شكل باشد ؟ در يك شكل , انسان محو و قربانى مى شود , به تعبير قرآن به حكم اينكه هر جوينده در حد پائين تر از هدف و كمال مطلوب خويش است ( اسفل سافلين) مى گردد , پست ترين , منحط ترين , و ساقط ترين موجودجهان مى شود , تمام ارزشهاى عالى و مختصات انسانى او از ميان مى رود , ودر يك شكل ديگر برعكس , دنيا و اشياء آن فداى انسان مى گردد و در خدمت انسان قرار مى گيرد و انسان ارزشهاى عالى خويش را باز مى يابد , اينست كه در حديث قدسى آمده است :

( يا ابن آدم خلقت الاشياء لاجلك و خلقتك لاجلى ) .
همه چيز براى انسان آفريده شده و انسان براى خدا .

در فصل پيش دو عبارت از نهج البلاغه به عنوان شاهد سخن كه آنچه در نهج البلاغه محكوم است چگونگى حاصل ارتباط انسان و جهان طبيعت است كه ما ازآن به ( وابستگى) و ( تعلق) و امثال اينها تعبير كرديم , آورديم .
اكنون شواهدى از خود قرآن , و سپس شواهد ديگرى از نهج البلاغه می آوريم:
آيات قرآنى درباره رابطه انسان و دنيا دو دسته است , يك دسته زمينه و مقدمه گونه اى است براى دسته ديگر , در حقيقت دسته اول در حكم صغرا وكبراى يك قياس است و دسته دوم در حكم نتيجه آن .
دسته اول آياتى است كه تكيه بر تغيير و ناپايدارى و عدم ثبات اين جهان دارد , در اين گونه آيات , واقعيت متغير و ناپايدار و گذراى ماديات , آن چنان كه هست , ارائه مى شود , مثلا گياهى را مثل می آورد كه اززمين مى رويد , ابتدا سبز و خرم است و بالندگى دارد اما پس از چندى به زردى مى گرايد و خشك مى شود و باد حوادث آن را خرد مى كند . و مى شكند و درفضا پراكنده مى سازد , آنگاه مى فرمايد اينست مثل زندگى دنيا .
بديهى است كه انسان چه بخواهد و چه نخواهد , بپسندد يا نپسندد , ازنظر زندگى مادى گياهى بيش نيست كه چنين سرنوشتى قطعى در انتظارش است , اگر بنا است كه برداشتهاى انسان واقع بينانه باشد نه خيال بافانه و اگر انسان با كشف واقعيت آن چنان كه هست مى تواند به سعادت خويش نائل گرددنه با فرضهاى و همى و واهى و آرزوئى , بايد همواره اين حقيقت را نصب العين خويش قرار دهد و از آن غفلت نورزد .
اين دسته از آيات زمينه است براى اينكه ماديات را از صورت معبودهاو كمال مطلوبها خارج سازد .
در كنار اين آيات و بلكه در ضمن اين آيات فورا اين نكته گوشزد مى شودكه ولى اى انسان , جهانى ديگر , پايدار و دائم , هست : مپندار كه آنچه هست همين امور گذرا و غير قابل هدف قرار گرفتن است پس زندگى پوچ است و حيات بيهوده است .
دسته دوم آياتى است كه صريحا مشكل ارتباط انسان را روشن مى كند , دراين آيات است كه صريحا مى بينيم آن شكلى كه محكوم شده است ( تعلق) يعنى ( بستگى) و ( اسارت) و ( رضايت دادن) و ( قناعت كردن) به اين امور گذرا و ناپايدار است , اين آيات است كه جوهر منطق قرآن را در اين زمينه روشن مى كند :

1- المال و البنون زينه الحيوه الدنيا و الباقيات الصالحات خيرعند ربك ثوابا و خير املا) (1) .
ثروت و فرزندان , آرايش زندگى دنياست و كارهاى پايدار و شايسته (كارهاى نيكى كه پس از مردن انسان نيز باقى مى ماند و نفعش به مردم مى رسد) از نظر پاداشى كه در نزد پروردگار دارند و از نظر اينكه انسان به آنهادل ببندد و آرزوى خويش را در آنها متمركز كند , بهتر است .

مى بينيم كه در اين آيه , سخن از چيزى است كه نهايت آرزو است ,نهايت آرزو آن چيزى است كه انسان به خاطر او زنده است و بدون آن ,زندگى برايش پوچ و بى معنى است .

2- ان الذين لا يرجون لقائنا و رضوا بالحيوه الدنيا و اطمانوا بها والذين هم عن آياتنا غافلون (2) .
آنانكه ( اميد ملاقات) ما را ندارند (مى پندارند زندگى ديگرى كه درآنجا پرده ها پس مى رود و حقايق آشكار مى شود در كار نيست !) و (رضايت داده) وقناعت كرده اند به زندگى دنيا و بدان دل بسته و (آرام گرفته اند) وآنانكه از آيات و نشانه هاى ما غافلند .

در اين آيه آنچه نفى شده و ( نبايستنى) تلقى شده است , ( اميد به زندگى ديگر نداشتن) و به ماديات ( رضايت دادن) و قانع شدن و (آرام گرفتن) است .

3 - فاعرض عن من تولى عن ذكرنا و لم يرد الا الحيوه الدنيا ذلك مبلغهم من العلم ( 3 ) .
از آنان كه از ياد ما روگردانده و ( جز زندگى دنيا هدف و غايت ومقصدى ندارند) روى برگردان , اينست مقدار دانش آنها .
4 - . . . . و فرحوا بالحيوه الدنيا و ما الحيوه الدنيا فى الاخره الاقليل ( 4 ) .
. . . آنان به زندگى دنيا ( شادمان و دلخوش) شده اند , در صورتى كه زندگى دنيا در جنب آخرت جز اندك نيست .
5 - يعلمون ظاهرا من الحيوه الدنيا و هم عن الاخره هم غافلون (5) .
تنها به ( ظواهر و نمودهائى) از زندگى دنيا آگاهى دارند و از آخرت ( جهان ماوراء نمودها و پديده ها ) بى خبر و ناآگاهند .

از برخى آيات ديگر نيز همين معنى به خوبى استفاده مى شود , در همه اين آيات آنچه در رابطه انسان و جهان نفى شده و ( نبايستنى) تلقى شده ,اينست كه دنيا ( نهايت آرزو) و شيئى كه به آن ( رضايت) داده شده و به آن قناعت شده است , شيئى كه مايه ( دلخوشى) و سرگرمى است وآدمى ( آرامش) خويش را در آن مى خواهد بيابد , واقع شود . اين شكل رابطه است كه به جاى اينكه دنيا را مورد بهره بردارى انسان قرار دهدانسان را قربانى ساخته و از انسانيت ساقط كرده است .
در نهج البلاغه نيز به پيروى از قرآن به همين دو دسته بر مى خوريم , دسته اول كه بيشترين آنها است با موشكافي هائى دقيق و تشبيهات و كنايات واستعاراتى بليغ و آهنگى موثر , ناپايدارى جهان و غير قابل دلبستگى آن ,تشريح شده است . و دسته دوم نتيجه گيرى است كه عينا همان نتيجه گيرى قرآن است .
در خطبه 32 مردم را ابتداء به دو گروه تقسيم مى كند : اهل دنيا و اهل آخرت , اهل دنيا به نوبه خود به چهار گروه تقسيم شده اند :
گروه اول مردمى آرام و گوسفند صفت مى باشند , و هيچگونه تباه كارى نه به صورت زور و تظاهر و نه به صورت فريب و زير پرده , از آنها ديده نمى شود, ولى تنها به اين دليل كه عرضه اش را ندارند , اينها آرزويش را دارند , اما قدرتش را ندارند .
گروه دوم هم آرزويش را دارند و هم همت و قدرتش را , دامن به كمر زده, پول و ثروت گرد می آورند , يا قدرت و حكومت به چنگ می آورند , و يامقاماتى را اشغال مى كنند و از هيچ فسادى كوتاهى نمى كنند .
گروه سوم گرگانى هستند كه در لباس گوسفند , جو فروشانى هستند گندم نما, اهل دنيا , اما در سيماى اهل آخرت , سرها را به علامت قدس فرومى افكنند , گامها را كوتاه بر مى دارند , جامه را بالا مى زنند , در ميان مردم آنچنان ظاهر مى شوند كه اعتمادها را به خود جلب كنند و مرجع امانات مردم قرار گيرند .
گروه چهارم در حسرت آقائى و رياست به سر مى برند و در آتش اين آرزومى سوزند اما حقارت نفس , آنان را خانه نشين كرده است و براى اينكه پرده روى اين حقارت بكشند , به لباس اهل زهد در مي آيند .
على ( ع ) اين چهار گروه را على رغم اختلافاتيكه از نظر برخوردارى ومحروميت , و از نظر روش و سبك , و از نظر روحيه دارند جمعا يك گروه مى داند : اهل دنيا , چرا ؟ براى اينكه همه آنها در يك خصيصه مشتركند : وآن اينكه همه آنها مرغانى هستند كه به نحوى , ماديات دنيا آنها را شكاركرده و از رفتار و پرواز انداخته است , انسانهائى هستند اسير و برده .
در پايان خطبه به توصيف گروه مقابل ( اهل - آخرت ) مى پردازد . در ضمن توصيف اين گروه مى فرمايد :

( و لبئس المتجر , ان ترى الدنيا لنفسك ثمنا ) .
بد معامله اى است كه شخصيت خود را با جهان برابر كنى , و براى همه جهان ارزشى مساوى با انسانيت خويش قائل شوى , جهان را به بهاى انسانيت خويش بخرى .

ناصر خسرو در اين مضمون مى گويد :

نيست دگر باغمانش , كار , مرا
گر چه همى داشت او , شكار , مرا
كرد نيارد جهان , فكار , مرا
بيم نيايد زروزگار , مرا
تيز نگيرد جهان , شكار , مرا
لاجرم اكنون جهان شكار من است
گر چه همى خلق را فكار كند
جان من از روزگار برتر شد
اين مضمون , در كلمات پيشوايان اسلام زياد ديده مى شود كه مساله , مساله قربانى شدن انسانيت است , انسانيت انسان است كه به هيچ قيمتى نبايداز دست برود .
اميرالمؤمنين ( ع ) در وصيت معروف خود به امام حسن ( ع ) كه جزونامه هاى نهج البلاغه است مى فرمايد :

( اكرم نفسك من كل دنيه , فانك لن تعتاض بما تبذل من نفسك ثمنا) .
نفس خويش را از آلودگى به پستيها گرامى بدار , كه در برابر آنچه ازخويشتن خويش مى پردازى , بهائى نخواهى يافت . امام صادق ( ع ) , به نقل از بحارالانوار در شرح احوال آن حضرت مى فرمود:

( اثامن بالنفس النفيسه ربها و ليس لها فى الخلق كلهم ثمن ) .
همانا با خويشتن گرانبها و انسانيت گرانقدر خودم در همه هستى تنها يك چيز را قابل معامله مى دانم و آن پروردگار است ديگر در همه ماسوا بهائى كه ارزش برابرى داشته باشد وجود ندارد .

در تحف العقول مى نويسد :

از امام سجاد ( ع ) سؤال شد : چه كسى از همه مردم مهمتر است ؟ فرمود :آنكس كه همه دنيا را با خويش برابر نداند .

به اين مضمون احاديث زيادى هستند كه براى پرهيز از اطاله از نقل آنهاخوددارى مى كنم .
از تعمق در قرآن و نهج البلاغه و ساير سخنان پيشوايان دين روشن مى شود كه اسلام ارزش جهان را پائين نياورده است ارزش انسان را بالا برده است ,اسلام جهان را براى انسان مى خواهد نه انسان را براى جهان , هدف اسلام احياى ارزشهاى انسان است نه بى اعتبار كردن ارزشهاى جهان .

وابستگيها و آزادگيها

بحث درباره ( دنيا پرستى) در نهج البلاغه به درازا كشيد , مطلبى باقى مانده كه نتوان از آن گذشت و به علاوه قبلا به صورت سؤال طرح كرده ايم و بدان پاسخ نگفته ايم .
آن مطلب اينست كه اگر تعلق و وابستگى روحى به چيزى , نوعى بيمارى و موجب محو ارزشهاى انسانى است و عامل ركود و توقف و انجماد به شمارمى رود , چه فرقى مى كند كه آن چيز ماده باشد يا معنى , دنيا باشد يا عقبى, و بالاخره خدا باشد يا خرما ! اگر نظر اسلام در جلوگيرى از تعلق به دنياو ماديات , حفظ اصالت شخصيت انسانى و رهائى از اسارت بوده و مى خواسته انسان در نقطه اى متوقف و منجمد نگردد , مى بايست به ( آزادى مطلق) دعوت كند و هر قيد و تعلق را ( كفر) تلقى كند . آن چنانكه در برخى از مكتبهاى فلسفى جديد كه آزادى را ركن اساسى شخصيت انسانى مى دانند چنين مى بينيم .
در اين مكتبها شخصيت انسانى انسان را مساوى مى دانند با تمرد و عصيان و آزادى از هر چه رنگ تعلق پذيرد بلا استثناء و هرتقيد و انقياد و تسليمى را بر ضد شخصيت واقعى انسان و موجب بيگانه شدناو با ( خود) واقعيش مى شمارند ,
مى گويند انسان آنگاه انسان واقعى است و به آن اندازه از واقعيت انسان بهره مند است كه فاقد تمكين و تسليم باشد . خاصيت شيفتگى و تعلق به چيزى اين است كه توجه انسان را به خود معطوف مى سازد و آگاهى او را از خودش سلب مى سازد و او را از خود مى فراموشاند و در نتيجه اين موجود آگاه آزادكه نامش انسان است و شخصيتش در اين دو كلمه خلاصه مى شود به صورت موجودى ناخودآگاه و اسير در مي آيد . بر اثر فراموش كردن خود ارزشهاى انسانى را از ياد مى برد و در اسارت و وابستگى از حركت و تعالى بازمى ماند و در نقطه اى راكد مى شود .
اگر فلسفه مبارزه اسلام با دنيا پرستى احياى شخصيت انسانى است ,مى بايست از هر پرستشى و از هر پابندى جلوگيرى كند و حال آنكه ترديدى نيست كه اسلام آزادى از ماده را مقدمه تقيد به معنى , و رهائى از دنيا رابراى پابند شدن به آخرت , و ترك خرما را براى بدست آوردن خدا مى خواهد.
عرفان كه به آزادى از هر چه رنگ تعلق پذيرد دعوت مى كند , استثنائى هم در كنارش قرار مى دهد .
حافظ مى گويد  

غلام همت آنم كه زير چرخ كبود        زهر چه رنگ تعلق پذيرد آزاد است
بنده عشقم و از هر دو جهان آزادم      چه كنم حرف دگر ياد نداد استادم !

 فاش مى گويم و از گفته خود دلشادم      كه خاطر از همه غمها به مهر او شاد است

از نظر عرفان از هر دو جهان بايد آزاد بود اما بندگى عشق را بايد گردن نهاد , لوح دل از هر رقم بايد خالى باشد جز رقم الف قامت يار , تعلق خاطر به هيچ چيز نبايد داشت جز به ماه رخسارى كه با مهر او هيچ غمى اثرندارد يعنى خدا .
از نظر فلسفه هاى به اصطلاح او مانيستى و انسانى , آزادى عرفانى دردى ازبشر را دوا نمى كند زيرا آزادى نسبى است , آزادى از هر چيز براى يك چيزاست , اسارت بالاخره اسارت است و وابستگى بستگى است , عامل آن هر چه باشد .
آرى اين است اشكالى كه در ذهن برخى از طرفداران مكاتب فلسفى جديد پديد مي آيد .
ما براى اينكه مطلب را درست روشن كنيم ناچاريم به برخى از مسائل فلسفى اشاره كنيم .
اولا ممكن است كسى بگويد : به طور كلى براى انسان نوعى شخصيت و ( خود) فرض كردن و اصرار به اينكه شخصيت انسانى محفوظ بماند و ( خود) انسانى تبديل به غير ( خود) نشود مستلزم نفى حركت و تكامل انسان است , زيرا حركت دگرگونى و غيريت است , حركت چيزى بودن و چيزديگر شدن است و تنها در سايه توقف و سكون و تحجر است كه يك موجود (خود) خويش را حفظ مى كند و به نا خود تبديل نمى شود و به عبارت ديگر ازخود بيگانه شدن لازمه حركت و تكامل است , از اين رو برخى از قدماى فلاسفه حركت را به (غيريت) تعريف كرده اند . پس , از طرفى براى انسان نوعى ( خود) فرض كردن و اصرار داشتن به محفوظ ماندن اين خود و تبديل نشدنش به (ناخود) و از طرفى از حركت و تكامل دم زدن , نوعى تناقض لاينحل است .
برخى براى اينكه از اين تناقض رهائى يابند گفته اند : خود انسان اينست كه هيچ خودى نداشته باشد و به اصطلاح خودمان انسان عبارت است از (لاتعينى) مطلق , حد انسان بى حدى و مرز او بى مرزى , و رنگ او بى رنگى وشكل او بى شكلى و قيد او بى قيدى و بالاخره ماهيت او بى ماهيتى است . انسان موجودى است فاقد طبيعت , فاقد هر گونه اقتضاء ذاتى , بى رنگ و بى شكل وبى ماهيت , هر حد و مرز و هر قيد و هر طبيعت و هر رنگ و شكلى كه به اوتحميل كنيم خود واقعى او را از او گرفته ايم .
اين سخن به شعر و تخيل شبيه تر است تا فلسفه , لاتعينى مطلق و بى رنگى وبى شكلى  مطلق , تنها به يكى از دو صورت ممكن است يكى اينكه يك موجود ,كمال لايتناهى و فعليت محض و بى پايان باشد يعنى وجودى باشد بى مرز و حد , محيط بر همه زمانها و مكانها و قاهر بر همه موجودات , آنچنانكه ذات پروردگار چنين است , براى چنين موجودى حركت وتكامل محال است زيرا حركت و تكامل عبور از نقص به كمال است و در چنين ذاتى نقص فرض نمى شود .
ديگر اينكه يك موجود فاقد هر فعليت و هر كمال بوده باشد , يعنى امكان محض و استعداد محض و لا فعليت محض باشد , همسايه نيستى و در حاشيه وجود واقع شده باشد , حقيقتى و ماهيتى نداشته باشد جز اينكه هر حقيقتى وماهيتى و هر تعينى را مى پذيرد , چنين موجود با آنكه در ذات خود لا تعين محض است همواره در ضمن يك تعين موجود است و با آنكه در ذات خودبى رنگ و بى شكل است , همواره در پناه يك موجود رنگدار و شكل دار قرار گرفته است . اين چنين موجود همان است كه فلاسفه آنرا (هيولاى اولى) ويا (ماده المواد) مى نامند هيولاى اولى در مراتب نزولى وجود در حاشيه وجود قرار گرفته است همچنانكه ذات باري تعالى در مراتب كمال , در حاشيه ديگر وجود قرار گرفته است با اين تفاوت كه ذات باري تعالى حاشيه اى است كه بر همه متون احاطه دارد .
انسان مانند همه موجودات ديگر در وسط اين دو حاشيه قرار دارد نمى تواندفاقد هر گونه تعين بوده باشد , تفاوت انسان با ساير موجودات جهان دراينست كه تكامل انسان حدي ندارد . ساير موجودات در يك حد معين مى مانند و از آن تجاوز نمى كنند ولى انسان نقطه توقف ندارد .
انسان داراى طبيعت وجودى خاص است ولى برخلاف نظر فلاسفه اصالت ماهيتى كه ذات هر چيز را مساوى با ماهيت آن چيز مى دانستند و هر گونه تغيير ذاتى و ماهوى را تناقض و محال مى دانستند و همه تغييرات را درمرحله عوارض اشياء قابل تصور مى دانستند , طبيعت وجودى انسان مانند هرطبيعت وجودى مادى ديگر سيال است با تفاوتى كه گفته شد , يعنى حركت وسيلان انسان حدي ندارد .
برخى از مفسران قرآن در تعبيرات و تاويلات خود آيه كريمه:   يا اهل يثرب لا مقام لكم   را به يثرب انسانيت حمل كرده اند , گفته اند اين انسان است كه هيچ مقام معلوم و منزلگاه مشخص ندارد , هر چه پيش برود باز مى تواند به مقام بالاتر برود .
فعلا كارى به اين جهت نداريم كه آيا حق اين چنين تاويلاتى در آيات قرآن داريم يا نداريم , مقصود اينست كه علماى اسلامى انسان را اين چنين مى شناخته اند .
در حديث معراج , آنجا كه جبرئيل از راه باز مى ماند و مى گويد يك بندانگشت ديگر اگر نزديك گردم مى سوزم و رسول خدا باز هم پيش مى رود , رمزي از اين حقيقت نهفته است .
و باز چنانكه مى دانيم علماى اسلامى درباره صلوات , كه ما موظفيم وجوبا يا استحبابا بر رسول اكرم و آل اطهار او درود بفرستيم و از خداوند براى آنها رحمت بيشتر طلب كنيم , اين بحث هست كه آيا صلوات براى رسول اكرم كه كاملترين انسان است مى تواند سودى داشته باشد ؟ يعنى آيا امكان بالا رفتن براى رسول اكرم هست ؟ و يا صلوات صد درصد به نفع صلوات فرستنده است وبراى ايشان طلب رحمت كردن از قبيل طلب حصول حاصل است ؟
مرحوم سيد عليخان در شرح صحيفه اين بحث را طرح كرده است . گروهى ازعلما را عقيده بر اينست كه رسول اكرم دائما در حال ترقى و بالا رفتن است و هيچگاه اين حركت متوقف نمى شود .
آرى اينست مقام انسان , آنچه انسان را اين چنين كرده است ( لا تعينى محض) او نيست بلكه نوعى تعين است كه از آن به فطرت انسانى و امثالاين امور تعبير مى شود .
انسان مرز و حد ندارد اما ( راه) دارد , قرآن روى راه مشخص انسانكه از آن به صراط مستقيم تعبير مى كند تكيه فراوان دارد , انسان (مرحله) ندارد به هر مرحله برسد نبايد توقف كند اما ( مدار) دارد يعنى دريك مدار خاص بايد حركت كند , حركت انسان در مدار انسانى تكامل است نه در مدار ديگر , مثلا مدار سگ و خوك , و نه در خارج از هر مدارى ,يعنى و نه در هرج و مرج .

منطق اگزيستانسياليستى

از اينرو به حق بر اگزيستان سياليسم كه مى خواهد منكر هر نوع تعين و رنگ و شكل براى انسان بشود و هر تقيدى ( ولو تقيد به مدار و راه خاص ) را بر ضد انسانيت انسان مى داند و تنها بر آزادى وبى قيدى و تمرد و عصيان تكيه مى كند , ايراد گرفته اند كه لازمه اين فلسفه ,هرج و مرج اخلاقى و بى تعهدى و نفى هر گونه مسؤوليت است .

آيا تكامل از خود بى خود شدن است ؟

اكنون مى توانيم به سخن اول خود برگرديم آيا حركت و تكامل مستلزم ازخود بى خود شدن است ؟ آيا هر موجودى يا بايد خودش خودش بماند و يا بايد راه تكامل پيش گيرد ؟ پس انسان يا بايد انسان بماند و يا متحول و متكامل گردد و تبديل به غير انسان گردد ؟
پاسخ اينست كه حركت و تكامل واقعى يعنى حركت شىء به سوى غايت وكمال طبيعى خود , و به تعبير ديگر حركت از راه مستقيم طبيعت و خلقت به هيچ وجه مستلزم اين نيست كه خود واقعى آن موجود تبديل به خود ديگر گردد .
آنچه خود واقعى يك موجود را تشكيل مى دهد ( وجود) او است نه ماهيتش , تغيير ماهيت و نوعيت به هيچ وجه مستلزم تبديل خود به ناخود نيست , صدرالمتالهين كه قهرمان اين مساله است تصريح مى كند كه انسان نوعيت مشخص ندارد و مدعى است كه هر موجود متكامل , در مراتب تكامل , (انواع) است نه نوع , رابطه يك وجود ناقص با غايت و كمال طبيعى خود , رابطه يك شىء با يك شىء بيگانه نيست بلكه رابطه خود با خود است , رابطه خودضعيف است با خود واقعى , آنجا كه شىء به سوى كمال واقعى خود در حركت است از خود به سوى خود حركت مى كند و به تعبيرى مى توان گفت از ناخود به خود حركت مى كند . تخم گياهى كه در زمين مى شكافد و از زمين مى دمد و رشد مى كند , ساقه و شاخه و برگ و گل مى دهد , از خود به سوى نا خود نرفته است , اگر خود آگاه مى بود و به غايت خويش شاعر مى بود احساس از خود بيگانگى نمى كرد .
اينست كه عشق به كمال واقعى , عشق به خود برتر است , و عشق ممدوح , خود خواهى ممدوح است .
شيخ اشراق رباعى لطيفى دارد مى گويد :

خود را ز براى نيك و بد گم نكنى
هشدار كه راه خود به خود گم نكنى
هان تا سر رشته خرد گم نكنى
رهرو توئى و راه توئى منزل تو
پس از اين مقدمات , اجمالا مى توانيم حدس بزنيم كه ميان خواستن خدا ,حركت به سوى خدا , تعلق و وابستگى به خدا , عشق به خدا , بندگى خدا ,تسليم به خدا با هر خواستن ديگر و حركت ديگر و وابستگى ديگر و عشق وبندگى و تسليم ديگر تفاوت از زمين تا آسمان است , بندگى خدا بندگيى است كه عين آزادى است , تنها تعلق و وابستگيى است كه توقف و انجماد نيست , تنها غير پرستى است كه از خود بي خود شدن و با خود بيگانه شدن نيست .
چرا ؟ زيرا او كمال هر موجود است , مقصد و مقصود فطرى همه موجودات است : و ان الى ربك المنتهى .
1 - سوره كهف آيه 18 .
2 - سوره يونس آيه 10 .
3 - سوره النجم آيه 29 .
4 - سوره الرعد آيه 12 .
5 - سوره روم آيه 30 .

 

نكاتى راجع به احاديث پيامبرصل الله درباره حضرت  علىعلیه السلام

 

(الف) -احاديثى كه در شرح فضائل معنوى و مقامات او،از رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم صادر شده است‏بسيار،و بيش از«چند هزار»است،چندانكه دانشمندانى از اهل تسنن،كتبى مستقل در باب‏«مناقب،خلافت،ولايت‏»و نظائر آن نوشته‏اند،و به ارائه اسناد فضيلت على بن ابى طالب عليه السلام بر سايرين منحصر ساخته‏اند.

در ضمن اين احاديث،گاه عناوين و القابى،از طرف رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم به‏«على عليه السلام‏»داده شده كه تعداد آنها بنابر محاسبه‏اى به‏«250»مى‏رسد (1) ،و بين اين القاب،17 تاى آنها با لفظ‏«امام‏»شروع مى‏شود (از قبيل:امام الامة-امام البرية-امام الاتقياء-امام المسلمين-امام اولياء الله و...) و در مابقى نيز غالبا صفت‏«فضيلت‏بر ديگران‏»و«بى‏مانندى او»در ميان امت (بلكه مردم جهان) مذكور است،و لذا در عصر آن حضرت،بزرگ و كوچك،او را«امام‏»مى‏گفتند و اين عنوان بر ديگرى،اطلاق نمى‏شد (2) .

(ب) -معرفى‏«على بن ابى طالب عليه السلام‏»به مردم،از جانب رسول خدا،همزمان با اعلام كلمه توحيد (لا اله الا الله) بود.

ابتدا در آن مهمانى كه بنا به حكم «فانذر عشيرتك الاقربين‏» (3) پيغمبر حق صلى الله عليه و آله و سلم،در اوائل بعثت در حدود چهل تن از منسوبان نزديك خويش را بر رسالت‏خود آگاه كرد،على عليه السلام به عنوان:«ان هذا اخي و وصيي و خليفتي فيكم فاسمعوا له و اطيعوه‏» (4) معرفى شد.

(حديث فوق را همه محدثين بزرگ اسلامى از اهل سنت،و مفسرين،در ذيل آيه مذكور نقل كرده‏اند) (5) .

سپس به هنگام اجراى حكم‏«فاصدع بما تؤمر» (6) كه پيمبر اسلام بر«كوه صفا»بر آمده بود و مردم مكه همه به پاى كوه،جمع شده بودند و بزرگان قريش حضور داشتند،باز تنها كسى را كه به عنوان‏«برادر-وزير-وصى-خليفه‏»براى خويش معرفى فرمود،على بن ابى طالب عليه السلام بود (7) .

(ج) -ما كه رسول خدا را بهترين رهبر عاليمقام انسانيت و كمال مى‏دانيم،آن كس را كه او خود، جانشين لايق خويش شناسد،نيز توانيم‏«شايسته‏ترين رهبر»دانيم،و اتفاقا احاديثى از نبى مكرم صلى الله عليه و آله و سلم كه در آنها اشاره به خلافت‏«على عليه السلام‏»هست،بسيار است اما آنچه با قيد«خليفتي من بعدي‏»همراه باشد باز كم نيست.در برخى از آنها عنوان‏«امامت‏»هم اضافه شده است (32 حديث از اين قبيل را كه به طريق اهل تسنن روايت‏شده،كتاب «الخلافة‏»كاشانى با ذكر سند،جمع آورده است) (8) .

تا بدانيد كه‏«على عليه السلام‏»خليفه بلا فصل پيمبر اسلام صلى الله عليه و آله و سلم بود.و بدانيد كه آن حضرت هم،خود را«خليفه رسول‏»و«امام امت‏»مى‏دانست و مردم را از ابتدا به اطاعت‏خويش دعوت كرد،و ابو بكر را شايسته اين منصب نشمرد (به اسناد صفحات 30/31/51، كتاب‏«الخلافة‏»مراجعه شود-3 سند-) (9) .

(د) -اما در مورد رهبرى انسانها و نجات بخشى آنان از مهالك حيات،احاديثى از نبى گرامى صلى الله عليه و آله و سلم رسيده كه مهم‏ترين آنها«حديث ثقلين‏»است.و خوشبختانه‏«دار التقريب اسلامى‏»تحقيقى كافى در اين باب نموده و با ذكر اسناد،صحت و متواتر بودنش را تاييد كرده است. (10)

(ه) -اما واقعه‏«غدير»در سال دهم هجرت اتفاق افتاد.و چون قبلا به مسلمين ابلاغ شده بود كه هر چه توانند بيشتر براى انجام حج‏شركت كنند،جمع كثيرى از همه سوى،آمده بودند. اين سفر را مورخان اسلامى‏«حجة البلاغ‏»،«حجة الوداع‏»و«حجة الكمال‏»گويند.پس از انجام اعمال حج،در راه بازگشت‏به مدينه در سرزمين‏«جحفه‏»آيه:

يا ايها الرسول بلغ ما انزل اليك من رب و ان لم تفعل فما بلغت رسالته و الله يعصمك من الناس. (11)

بر پيامبر حق وارد شد كه متضمن ماموريت مهمى بود (12) .

رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم امر كرد تا همه در محل‏«غدير خم‏»گرد آيند.جمعيت از پس و پيش فراهم شدند.

ظهر روز پنجشنبه بود،و هيجدهم ذى الحجة...حضرت نمازى گزارد و سپس به ميان جمعيت رفت، بر منبرى از جهاز شتران بر آمد و خطبه‏اى آغاز كرد.

ابتداى آن،ستايش خدا بود،و بعد،نزديكى رحلت‏خود،و ديگر،نصيحت امت و بيان عقايد حقه اسلامى و تاكيد به اينكه:از«تمسك به قرآن و عترت يعنى اهل بيت‏»كوتاهى مكنيد (13) .

آنگاه على عليه السلام را به بالا آورد و دست وى را به دست گرفته، بلند كرد چندانكه مردم، سفيدى زير بغل هر دو را ديدند،و سپس از مردم پرسيد:«من اولى بالمؤمنين من انفسهم؟»پاسخ دادند:«الله و رسوله اعلم‏»آنگاه فرمود:

«ان الله مولاي،و انا مولى المؤمنين،و انا اولى بهم من انفسهم،فمن كنت مولاه فعلي مولاه‏»سه بار اين جمله را (يا چهار بار-به قول احمد بن حنبل-) تكرار نمود،و باز فرمود:

«اللهم وال من والاه و عاد من عاداه،و انصر من نصره و اخذل من خذله‏»سپس تاكيد كرد كه:

«الا!فليبلغ الشاهد الغائب‏» (بايد اين حكم را هر كس در اين مجلس حضور دارد،به غايبان برساند.) (14)

تعداد افراد حاضر در اين صحنه را«90 تا 124 هزار نفر و بيشتر»نوشته‏اند (15) .

بلافاصله دسته دسته به على عليه السلام تهنيت گفتند،حتى ابو بكر و عمر بن خطاب به او خطاب كردند كه:«بخ بخ لك (هنيئا لك) يا ابن ابي طالب!اصبحت مولاي و مولى كل مؤمن و مؤمنة‏» (16) . برخى در معنى‏«مولا»تعبيراتى ناروا كردند و صحنه‏اى بدين مهمى را به خاطر اغراضى پست،ناچيز انگاشتند.

«پاسخشان‏»را بهتر كه حسان بن ثابت،شاعر رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم اعلام كند،در آن قصيده كه به همان مجلس و در حضور پيغمبر حق و مردم فرو خواند و با تحسين همگانى،صحت مطالب و مضامين آنرا به تصويب جمع رسانيد،آنجا كه گفت:

يناديهم‏«يوم الغدير»نبيهم بخم فاسمع بالرسول مناديا يقول:فمن مولاكم و وليكم فقالوا و لم يبدو هناك التعاميا: الهك مولانا و انت ولينا و لم ترمنا في الولاية عاصيا (17) فقال له:قم‏«يا علي‏»فانني رضيتك من بعدي‏«اماما و هاديا» (18)

پاسخ ديگر را«محمد بن جرير طبرى‏» (عالم متقدم،و صاحب تفسير) در ضمن نقل حديث غدير گويد كه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم فرمود:

«معاشر الناس!ان الله قد نصبه لكم وليا و اماما،و فرض طاعته على كل احد،ماض حكمه،جائز قوله، ملعون من خالفه،مرحوم من صدقه،اسمعوا و اطيعوا،فان الله موليكم و علي امامكم‏» (19)

اين،اولين جشن بزرگ عيد غدير بود كه در حضور نبى مكرم صلى الله عليه و آله و سلم برگزار شد، در اين روز«كميت اسدى و ابو تمام طائى‏»اشعارى سروده و انشاد كردند (20) .

على عليه السلام نيز در«يوم الرحبة‏» (روز ميدان) به سال 35 هجرى (يعنى:25 سال بعد) كه بسيارى از شاهدان واقعه غدير كشته شده يا از دنيا رفته بودند،باز عنوان كرد و«سى نفر»شهادت دادند كه‏«12 نفر»آنان از شركت كنندگان‏«غزوه بدر»بودند (21) .

و امام حسن مجتبى عليه السلام،ضمن خطبه‏اى،از«غدير خم‏»ياد كرد (22) .

و امام حسين عليه السلام،به ايام حج،در عرفات،ميان مردم برخاست و خطبه‏اى بليغ راند،و از«غدير»به تفصيل سخن گفت (23) .

و پس از امام حسين عليه السلام،همه‏«امامان‏»،هر ساله روز غدير را جشن گرفته و به بزرگداشت آن اقدام كرده‏اند (24) .

سلاطين نيز به تعظيم آن روز پرداخته‏اند (25) .

دنباله كلام:

هنوز مردم پراكنده نشده بودند كه آيه:

اليوم اكملت لكم دينكم و اتممت عليكم نعمتي و رضيت لكم الاسلام دينا (26) نازل شد (27) .

و رسول حق صلى الله عليه و آله و سلم بر اين عنايت‏بزرگ الاهى،بدين گونه سپاس گفت:

«الله اكبر على اكمال الدين و اتمام النعمة،و رضي الرب برسالتي و الولاية لعلى من بعدي‏» (28) .

بررسى حديث غدير:

(الف) -تواتر حديث مذكور،از طريق علماى اهل تسنن،مكررا به اثبات رسيده است (29) . حتى‏«خوارج و نواصب‏»هم كه با على عليه السلام سر خلاف و عناد گرفته‏اند،متفقا تصديق دارند،و چنان است كه‏«ابن حجر» (صاحب الصواعق) هم (كه از مخالفان سرسخت‏شيعه است) صحت آن حديث را تاييد نموده است (30) .

نام برخى از«معاريف علماى عامه‏»كه آنرا نقل كرده‏اند بدين قرار است:

احمد بن حنبل و نسائى به 40 سند،حافظ ناصر السنة خضرمى به 54 سند،ابن مغازلى شافعى به 100 سند،حافظ ابن عقده همدانى به 105 سند،ابو سعيد سجستانى به 120 سند،ابو بكر جعابى به 125 سند،امير محمد يمنى به 150 سند،ابو العلاء همدانى به 250 سند و بسيارى ديگر از اين قبيل (31) .

امام زيديه (حسين بن قاسم يمانى) در كتاب‏«غاية السؤول‏»،باب تواتر لفظى و معنوى،حديث غدير را مثال آورده گويد:اين حديث‏به يكصد و پنجاه طريق،نزد او روايت‏شده و بنا به قول‏«علامه مقبلى‏»:«اگر حديث غدير خم،قطعى و متواتر نباشد،در دين اسلام،هيچ خبرى قطعى و متواتر نخواهد بود.» (32)

(ب) -نام بزرگانى از اهل تسنن كه حديث غدير را نقل كرده‏اند،از متقدمان و متاخران،حافظان حديث،و مفسران و مورخان،بسيار است كه در حدود (360 نفر) از آنان را صاحب‏«الغدير»ياد كرده است (با ذكر تاريخ وفات،و كتاب هر يك) (33) .

و طبق تحقيقى ديگر:«120 نفر»از صحابه،«84 نفر»از تابعين،و«بيش از 400 تن‏»از اساتيد و مشايخ فن حديث و نويسندگان مسندها و سنن و صحاح،اين حديث را ذكر كرده‏اند. (34) .

(ج) -كتبى كه علماى اهل تسنن،تنها در باب‏«غدير»نوشته‏اند:

بسيارى از بزرگان عامه درباره اين حديث،كتابى مستقل نوشته،و نسبت‏به چگونگى‏«طرق،اسناد، رجال و متن آن‏»وارسى دقيق كرده‏اند،و كتب خويش را به نامهاى‏«حديث الغدير،طرق حديث الغدير،الولاية في طرق حديث الغدير،حديث الولاية،الغدير و امثال آن‏»ناميده‏اند (35) .

نام برخى از آنها عبارتست از:

«الولاية في طرق حديث الغدير» (طبرى-2 جلد قطور) (36) ،«الولاية في طرق حديث الغدير» (حافظ ابن عقده) ،«من روى حديث غدير خم‏» (حافظ ابو بكر جعابى) ،«رساله در اسناد حديث غدير» (حافظ دار قطنى) ،«الدراية في حديث الولاية‏»(17 بخش-ابو سعيد سجستانى) ،«دعاة الهداة الى اداء حق الموالاة‏» (ابو القاسم حسكانى) ،«اسنى المطالب في مناقب على بن ابي طالب‏» (شمس الدين محمد الجزري) ،«طريق حديث الولاية‏» (شمس الدين ذهبى) و عده بسيار ديگر (تا 25 كتاب را الغدير،ج 1/152-153 ياد كرده است.) (37) .

علاوه بر اين،«امام الحرمين جوينى‏»گويد:بغداد،نزد صحاف،كتابى ديدم كه بر آن نوشته بود:جلد بيست و هشتم،در بيان طريق حديث‏«من كنت مولاه فهذا علي مولاه‏»و پس از اين جلد بيست و نهم خواهد آمد. (38)

پى‏نوشتها:

1.احقاق الحق-ج 4 ص 4 تا 10 (بيش از 300 سند) .

2.عبقرية الامام-فصل دهم.

3.شعراء:214.

4.همانا اين (على عليه السلام) برادر من و وصى من و جانشين من در ميان شما است،همه به سخن او گوش فرا دهيد و از او فرمانبردارى كنيد.

5.يكايك اسناد اين حديث را در كتاب:تحقيقى در شيعه-47/48 (25 سند) ،حق اليقين شبر-ج 1 ص 207 (5 سند) ،حياة محمد-دكتر هيكل-چاپ اول ص 140 ملاحظه كنيد.

6.حجر:94.

7.مظاهر محمدى-توفيق الحكيم مورخ نامى مصر-ص 28.

8.در كتاب‏«علي و السنة‏»ص 58/68 نيز اسنادى ياد كرده است (5 سند) و در احقاق الحق-ج 4-352/384/385 (5 سند) .

9.تا برخى نگويند كه شيعيان،بيهوده،افتراى غصب خلافت‏بر ابوبكر و ديگران مى‏نهند،در حاليكه على عليه السلام خود چنين خواسته و ادعائى نداشت. (به عبقرية الامام-ترجمه-214 نيز مراجعه شود) .

10.به رساله‏«حديث الثقلين‏» (به نقل از 200 دانشمند و 300 صحابى و 100 سند ديگر جمعا 600 سند) و كتاب‏«تحقيقى در شيعه‏»ص 28 تا 32 و اسناد مذكور از اهل تسنن در آن مراجعه شود (بيش از 50 سند) و نيز احقاق الحق،ج 4،ص 436 تا 443 (12 سند) .

11.مائده:67.

12.اسناد اهل تسنن را كه حاكى از نزول اين آيه در واقعه غدير و براى ولايت على عليه السلام است، در كتاب‏«تحقيقى در شيعه/71» (14) سند و المراجعات-حاشيه/207 ملاحظه كنيد (6 سند) .

13.به حاشيه شماره 17 (اسناد حديث ثقلين) مراجعه شود.

14.نمونه‏اى از اسناد اين حديث را به بيان اهل تسنن در كتاب (تحقيقى در شيعه 73-74 حاشيه) ملاحظه كنيد (30 سند) .

15.السيرة الحلبية/ج 3 ص 283-سيره احمد زينى دحلان ج 3 ص 3.

16.اسناد آن را در كتب اهل تسنن، (تحقيق در شيعه ص 75 حاشيه) معرفى ميكند (11 سند) .و نيز در«الامام على-ج 1/87 به نقل از تفسير فخر رازى‏»و در«علي و السنة‏»حاشيه ص 84 (بيش از 10 سند) .ابو بكر هم،بارى‏«بخ بخ لك يا ابا الحسن و اين مثلك‏»پيش از اين گفته بود (احقاق الحق-ج 4-403) .

17.نمى‏دانم چرا اين‏«ولايت‏»بر آن همه عرب تازه مسلمان،پوشيده و مبهم نبود اما بر علماى بزرگ قرون بعد،مساله‏اى گنگ و غامض گرديد؟!

18.«روز غدير،پيامبر خدا ايشان را در غدير خم ندا كرد و شگفتا،كه چگونه فرستاده خدا بانگ بر آورده بود (تا همگان بشنوند) .مى‏گفت:سرور و صاحب اختيار شما كيست؟همه با كمال صراحت گفتند:پروردگار تو صاحب اختيار ما،و تو نيز سرور و سالار مايى و كسى را در فرمانبردارى خود سركش و نافرمان نديده‏اى.

از آن پس،به على عليه السلام فرمود:بپاخيز،چه،من ترا پس از خود پيشوا و رهبر ايشان (برگزيدم و بدان) خوشنودم.»

دنباله آنرا هم در كتاب‏«نقض الوشيعة‏»169 و ترجمه‏«الامام على-ج 1/87»ملاحظه كنيد.

19.به نقل از كتاب‏«الولاية فى طرق حديث الغدير»طبرى،الخلافة/9.

20.ترجمه الامام على-ج 1/87-88.

21.به مسند احمد حنبل-ج 4/370 و ج 1/119 مراجعه شود.

22.سند آنرا در الغدير-ج 1/198 ملاحظه كنيد.

23.الغدير-ج 1 ص 198/199،المراجعات/211.

24.المراجعات/211.

25.كامل ابن اثير/حوادث سال 352،معز الدوله در بغداد-ج 8/181.

26.مائده:10.

27.اسنادى از اهل تسنن كه اين آيه را مربوط به روز غدير دانسته،كتاب‏«تحقيقى در شيعه‏»ص 77 در حاشيه ياد كرده است (11 سند) .

28.حق اليقين شبر/ج 1/205 (5 سند) -تحقيقى در شيعه/78.

29.اصلا كتبى در اثبات تواتر آن نوشته‏اند،از قبيل:«اثبات تواتر حديث غدير-از شمس الدين محمد جزرى دمشقى شافعى‏» (تحقيقى در شيعه/67) .

30.به كتاب (الصواعق/25،شبهه يازدهم) مراجعه شود.ضمنا براى اطلاع از كتبى كه متن حديث را ياد كرده و بررسى نموده‏اند به (حق اليقين شبر/ج 1/205 حاشيه) توجه گردد (16 سند) .

31.براى تفصيل بيشتر به الغدير/ج 1 و عبقات الانوار و المراجعات و حق اليقين شبر/ج 1/205-206 مراجعه شود (بيش از 1500 سند) .

32.ترجمه الامة و الامامة-علامه شهرستانى/61.

33.در (داستان غدير/30 تا 34) نام صد نفر از ايشان ياد شده است.

34.«تحقيقى در شيعه‏»/64-65 (بيش از 500 سند) .

35.به‏«تحقيقى در شيعه‏»66 تا 68 مراجعه شود.

36.اسناد آنرا در (داستان غدير ص 56/حاشيه 1) ملاحظه كنيد (بيش از 5 سند) .

37.به (تحقيقى در شيعه/64 تا 68) مراجعه شود.

38.الغدير/ج 1/158-حق اليقين شبر/ج 1/206.

على معيار كمال صفحه 57

دكتر رجبعلى مظلومى

 

اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا اَبا عَبْدِ اللَّهِ



بسم الله الرحمن الرحیم

اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا اَبا عَبْدِ اللَّهِ اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يَا بْنَ

* * * * * * سلام بر تو اى ابا عبداللّه سلام بر تو اى فرزند

رَسُولِ اللَّهِ اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا خِيَرَةَ اللَّهِ وَابْنَ خِيَرَتِهِ اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يَا

رسول خدا سلام بر تو اى برگزيده خدا و فرزند برگزيده اش سلام بر تو اى

بْنَ اَميرِ الْمُؤْمِنينَ وَابْنَ سَيِّدِ الْوَصِيّينَ اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يَا بْنَ فاطِمَةَ

فرزند امير مؤ منان و فرزند آقاى اوصياء سلام بر تو اى فرزند فاطمه

سَيِّدَةِ نِساَّءِ الْعالَمينَ اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا ثارَ اللَّهِ وَابْنَ ثارِهِ وَالْوِتْرَ

بانوى زنان جهانيان سلام بر تو اى كه خدا خونخواهيش كندو فرزند چنين كسى و اى كشته اى كه انتقام

الْمَوْتُورَ اَلسَّلامُ عَلَيْكَ وَعَلَى الاَْرْواحِ الَّتى حَلَّتْ بِفِناَّئِكَ عَلَيْكُمْ

كشته گانت نگرفتى سلام بر تو و بر روانهائى كه فرود آمدند به آستانت ، بر شما همگى از جانب

مِنّى جَميعاً سَلامُ اللَّهِ اَبَداً ما بَقيتُ وَبَقِىَ اللَّيْلُ وَالنَّهارُ يا اَبا عَبْدِ اللَّهِ

من سلام خدا باد هميشه تا من برجايم و برجا است شب و روز اى ابا عبداللّه

لَقَدْ عَظُمَتِ الرَّزِيَّةُ وَجَلَّتْ وَعَظُمَتِ الْمُصيبَةُ بِكَ عَلَيْنا وَعَلى

براستى بزرگ شد سوگوارى تو و گران و عظيم گشت مصيبت تو بر ما و بر

جَميعِ اَهْلِالاِْسْلامِ وَجَلَّتْ وَعَظُمَتْ مُصيبَتُكَ فِى السَّمواتِ عَلى

همه اهل اسلام و گران و عظيم گشت مصيبت تو در آسمانها بر

جَميعِ اَهْلِ السَّمواتِ فَلَعَنَ اللَّهُ اُمَّةً اَسَّسَتْ اَساسَ الظُّلْمِ وَالْجَوْرِ

همه اهل آسمانها پس خدا لعنت كند مردمى را كه ريختند شالوده ستم و بيدادگرى

عَلَيْكُمْ اَهْلَ الْبَيْتِ وَلَعَنَ اللَّهُ اُمَّةً دَفَعَتْكُمْ عَنْ مَقامِكُمْ وَاَزالَتْكُمْ عَنْ

را بر شما خاندان و خدا لعنت كند مردمى را كه كنار زدند شما را از مقام مخصوصتان و دور كردند شما را از

مَراتِبِكُمُ الَّتى رَتَّبَكُمُ اللَّهُ فيها وَلَعَنَ اللَّهُ اُمَّةً قَتَلَتْكُمْ وَلَعَنَ اللَّهُ

آن مرتبه هائى كه خداوند آن رتبه ها را به شما داده بود و خدا لعنت كند مردمى كه شما را كشتند و خدا لعنت كند

الْمُمَهِّدينَ لَهُمْ بِالتَّمْكينِ مِنْ قِتالِكُمْ بَرِئْتُ اِلَى اللَّهِ وَاِلَيْكُمْ مِنْهُمْ

آنانكه تهيه اسباب كردند براى كشندگان شما تا آنها توانستند با شما بجنگند بيزارى جويم بسوى خدا و بسوى شما

وَمِنْ اَشْياعِهِمْ وَاَتْباعِهِمْ وَاَوْلِياَّئِهِم يا اَبا عَبْدِ اللَّهِ اِنّى سِلْمٌ لِمَنْ

از ايشان و از پيروان و دنبال روندگانشان و دوستانشان اى اباعبداللّه من تسليمم و در صلحم

سالَمَكُمْ وَحَرْبٌ لِمَنْ حارَبَكُمْ اِلى يَوْمِ الْقِيامَةِ وَلَعَنَ اللَّهُ آلَ زِيادٍ

با كسى كه با شما در صلح است و در جنگم با هر كس كه با شما در جنگ است تا روز قيامت و خدا لعنت كند خاندان زياد

وَآلَ مَرْوانَ وَلَعَنَ اللَّهُ بَنى اُمَيَّةَ قاطِبَةً وَلَعَنَ اللَّهُ ابْنَ مَرْجانَةَ وَلَعَنَ

و خاندان مروان را و خدا لعنت كند بنى اميه را همگى و خدا لعنت كند فرزند مرجانه (ابن زياد) را و

اللَّهُ عُمَرَ بْنَ سَعْدٍ وَلَعَنَ اللَّهُ شِمْراً وَلَعَنَ اللَّهُ اُمَّةً اَسْرَجَتْ وَاَلْجَمَتْ

خدا لعنت كند عمر بن سعد را و خدا لعنت كند شمر را و خدا لعنت كند مردمى را كه اسبها را زين كردند و دهنه زدند

وَتَنَقَّبَتْ لِقِتالِكَ بِاَبى اَنْتَ وَاُمّى لَقَدْ عَظُمَ مُصابى بِكَ فَاَسْئَلُ اللَّهَ

و به راه افتادند براى پيكار با تو پدر و مادرم بفدايت كه براستى بزرگ شد مصيبت تو بر من پس مى خواهم از

الَّذى اَكْرَمَ مَقامَكَ وَاَكْرَمَنى بِكَ اَنْ يَرْزُقَنى طَلَبَ ثارِكَ مَعَ اِمامٍ

آن خدائى كه گرامى داشت مقام تو را و گرامى داشت مرا بخاطر تو كه روزيم گرداند خونخواهى تو را در ركاب آن امام

مَنْصُورٍ مِنْ اَهْلِ بَيْتِ مُحَمَّدٍ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ اَللّهُمَّ اجْعَلْنى

يارى شده از خاندان محمد صلى اللّه عليه و آله خدايا قرار ده مرا

عِنْدَكَ وَجيهاً بِالْحُسَيْنِ عَلَيْهِ السَّلامُ فِى الدُّنْيا وَالاْخِرَةِ يا اَبا

نزد خودت آبرومند بوسيله حسين عليه السلام در دنيا و آخرت اى ابا

عَبْدِاللَّهِ اِنّى اَتَقَرَّبُ اِلى اللَّهِ وَاِلى رَسُولِهِ وَاِلى اميرِالْمُؤْمِنينَ وَ اِلى فاطِمَةَ

عبداللّه من تقرب جويم به درگاه خدا و پيشگاه رسولش و اميرالمؤ منين و فاطمه

وَاِلَى الْحَسَنِ وَاِلَيْكَ بِمُوالاتِكَ وَبِالْبَراَّئَةِ [مِمَّنْ قاتَلَكَ وَ

و حسن و شما بوسيله دوستى تو و بوسيله بيزارى از كسى كه با تو مقاتله كرد و

نَصَبَ لَكَ الْحَرْبَ وَ بِالْبَرائَةِ مِمَّنْ اَسَّسَ اَساسَ الظُّلْمِ وَالْجَوْرِ

جنگ با تو را برپا كرد و به بيزارى جستن از كسى كه شالوده ستم و ظلم

عَلَيْكُمْ وَاَبْرَءُ اِلَى اللّهِ وَ اِلى رَسُولِهِ] مِمَّنْ اَسَسَّ اَساسَ ذلِكَ وَبَنى

بر شما را ريخت و بيزارى جويم بسوى خدا و بسوى رسولش از كسى كه پى ريزى كرد شالوده اين كار را و پايه گذارى كرد

عَلَيْهِ بُنْيانَهُ وَجَرى فى ظُلْمِهِ وَجَوْرِهِ عَلَيْكُمْ وَعلى اَشْياعِكُمْ بَرِئْتُ

بر آن بنيانش را و دنبال كرد ستم و ظلمش را بر شما و بر پيروان شما بيزارى جويم

اِلَى اللَّهِ وَاِلَيْكُمْ مِنْهُمْ وَاَتَقَرَّبُ اِلَى اللَّهِ ثُمَّ اِلَيْكُمْ بِمُوالاتِكُمْ وَمُوالاةِ

بدرگاه خدا و به پيشگاه شما از ايشان و تقرب جويم بسوى خدا سپس بشما بوسيله دوستيتان و دوستى

وَلِيِّكُمْ وَبِالْبَر آئَةِ مِنْ اَعْداَّئِكُمْ وَالنّاصِبينَ لَكُمُ الْحَرْبَ وَبِالْبَر آئَةِ

دوستان شماو به بيزارى از دشمنانتان و برپا كنندگان (و آتش افروزان ) جنگ با شما و به بيزارى

مِنْ اَشْياعِهِمْ وَاَتْباعِهِمْ اِنّى سِلْمٌ لِمَنْ سالَمَكُمْ وَحَرْبٌ لِمَنْ

از ياران و پيروانشان من در صلح و سازشم با كسى كه با شما در صلح است و در جنگم با كسى كه با شما

حارَبَكُمْ وَوَلِىُّ لِمَنْ والاكُمْ وَعَدُوُّ لِمَنْ عاداكُمْ فَاَسْئَلُ اللَّهَ الَّذى

در جنگ است و دوستم با كسى كه شما را دوست دارد و دشمنم با كسى كه شما را دشمن دارد و درخواست كنم از خدائى كه

اَكْرَمَنى بِمَعْرِفَتِكُمْ وَمَعْرِفَةِ اَوْلِياَّئِكُمْ وَرَزَقَنِى الْبَراَّئَةَ مِنْ اَعْداَّئِكُمْ

مرا گرامى داشت بوسيله معرفت شما و معرفت دوستانتان و روزيم كند بيزارى جستن از دشمنانتان را

اَنْ يَجْعَلَنى مَعَكُمْ فِى الدُّنْيا وَالاْخِرَةِ وَاَنْ يُثَبِّتَ لى عِنْدَكُمْ قَدَمَ

به اينكه قرار دهد مرا با شما در دنيا و آخرت و پابرجا دارد براى من در پيش شما گام

صِدْقٍ فِى الدُّنْيا وَالاْخِرَةِ وَاَسْئَلُهُ اَنْ يُبَلِّغَنِى الْمَقامَ الْمَحْمُودَ لَكُمْ

راست و درستى (و ثبات قدمى ) در دنيا و آخرت و از او خواهم كه برساند مرا به مقام پسنديده شما

عِنْدَ اللَّهِ وَ اَنْ يَرْزُقَنى طَلَبَ ثارى مَعَاِمامٍ هُدىً ظاهِرٍ ناطِقٍ [بِالْحَقِّ]

در پيش خدا و روزيم كند خونخواهى شما را با امام راهنماى آشكار گوياى [به حق ]

مِنْكُمْ وَاَسْئَلُ اللَّهَ بِحَقِّكُمْ وَبِالشَّاْنِ الَّذى لَكُمْ عِنْدَهُ اَنْ يُعْطِيَنى

كه از شما (خاندان ) است و از خدا خواهم به حق شما و بدان منزلتى كه شما نزد او داريد كه عطا كند

بِمُصابى بِكُمْ اَفْضَلَ ما يُعْطى مُصاباً بِمُصيبَتِهِ مُصيبَةً ما اَعْظَمَها

به من بوسيله مصيبتى كه از ناحيه شما به من رسيده بهترين پاداشى را كه مى دهد به يك مصيبت زده از مصيبتى كه ديده براستى چه

وَاَعْظَمَ رَزِيَّتَها فِى الاِْسْلامِ وَفى جَميعِ السَّمواتِ وَالاَْرْضِ اَللّهُمَّ

مصيبت بزرگى و چه داغ گرانى بود در اسلام و در تمام آسمانها و زمين خدايا

اجْعَلْنى فى مَقامى هذا مِمَّنْ تَنالُهُ مِنْكَ صَلَواتٌ وَرَحْمَةٌ وَمَغْفِرَةٌ

چنانم كن در اينجا كه ايستاده ام از كسانى باشم كه برسد بدو از ناحيه تو درود و رحمت و آمرزشى

اَللّهُمَّ اجْعَلْ مَحْياىَ مَحْيا مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ وَمَماتى مَماتَ

خدايا قرار ده زندگيم را زندگى محمد و آل محمد و مرگم را مرگ

مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ اَللّهُمَّ اِنَّ هذا يَوْمٌ تَبَرَّكَتْ بِهِ بَنُو اُمَيَّةَ وَابْنُ آكِلَةِ

محمد و آل محمد خدايا اين روز روزى است كه مبارك و ميمون دانستند آنرا بنى اميه و پسر آن زن

الاَْكبادِ اللَّعينُ ابْنُ اللَّعينِ عَلى لِسانِكَ وَلِسانِ نَبِيِّكَ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ

جگرخوار (معاويه ) آن ملعون پسر ملعون (كه لعن شده ) بر زبان تو و زبان پيامبرت كه درود خدا بر او

وَآلِهِ فى كُلِّ مَوْطِنٍ وَمَوْقِفٍ وَقَفَ فيهِ نَبِيُّكَ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ

و آلش باد در هر جا و هر مكانى كه توقف كرد در آن مكان پيامبرت صلى اللّه عليه و آله

اَللّهُمَّ الْعَنْ اَبا سُفْيانَ وَمُعوِيَةَ وَ يَزيدَ بْنَ مُعاوِيَةَ عَلَيْهِمْ مِنْكَ

خدايا لعنت كن ابوسفيان و معاويه و يزيد بن معاويه را كه لعنت بر

اللَّعْنَةُ اَبَدَ الاْبِدينَ وَهذا يَوْمٌ فَرِحَتْ بِهِ آلُ زِيادٍ وَآلُ مَرْوانَ بِقَتْلِهِمُ

ايشان باد از جانب تو براى هميشه و اين روز روزى است كه شادمان شدند به اين روز دودمان زياد و دودمان مروان بخاطر كشتنشان

الْحُسَيْنَ صَلَواتُاللَّهِ عَلَيْهِ اَللّهُمَّ فَضاعِفْ عَلَيْهِمُ اللَّعْنَ مِنْكَ وَالْعَذابَ

حضرت حسين صلوات اللّه عليه را خدايا پس چندين برابر كن بر آنها لعنت خود

[الاَْليمَ] اَللّهُمَّ اِنّى اَتَقَرَّبُ اِلَيْكَ فى هذَاالْيَوْمِ وَفى مَوْقِفى هذا

و عذاب دردناك را خدايا من تقرب جويم بسوى تو در اين روز و در اين جائى كه هستم

وَاَيّامِ حَيوتى بِالْبَراَّئَهِ مِنْهُمْ وَاللَّعْنَةِ عَلَيْهِمْ وَبِالْمُوالاتِ لِنَبِيِّكَ وَآلِ

و در تمام دوران زندگيم به بيزارى جستن از اينها و لعنت فرستادن بر ايشان و بوسيله دوست داشتن پيامبرت و خاندان

نَبِيِّكَ عَلَيْهِ وَعَلَيْهِمُ اَلسَّلامُ # پس مى گوئى صد مرتبه : اَللّهُمَّ الْعَنْ اَوَّلَ

پيامبرت كه بر او و بر ايشان سلام باد * * * * * * * * * * * خدايا لعنت كن نخستين

ظالِمٍ ظَلَمَ حَقَّ مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ وَآخِرَ تابِعٍ لَهُ عَلى ذلِكَ اَللّهُمَّ

ستمگرى را كه بزور گرفت حق محمد و آل محمد را و آخرين كسى كه او را در اين زور و ستم پيروى كرد خدايا

الْعَنِ الْعِصابَةَ الَّتى جاهَدَتِ الْحُسَيْنَ وَشايَعَتْ وَبايَعَتْ وَتابَعَتْ

لعنت كن بر گروهى كه پيكار كردند با حسين عليه السلام و همراهى كردند و پيمان بستند و از هم پيروى كردند

عَلى قَتْلِهِ اَللّهُمَّ الْعَنْهُمْ جَميعاً پس مى گوئى صد مرتبه : اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا

براى كشتن آن حضرت خدايا لعنت كن همه آنها را * * * * * * * * * سلام بر تو اى

اَبا عَبْدِ اللَّهِ وَعَلَى الاَْرْواحِ الَّتى حَلَّتْ بِفِناَّئِكَ عَلَيْكَ مِنّى سَلامُ اللَّهِ

ابا عبداللّه و بر روانهائى كه فرود آمدند به آستانت ، بر تو از جانب من سلام خدا باد

[اَبَداً] ما بَقيتُ وَبَقِىَ اللَّيْلُ وَالنَّهارُ وَلا جَعَلَهُ اللَّهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّى

هميشه تا من زنده ام و برپا است شب و روز و قرار ندهد اين زيارت را خداوند آخرين بار

لِزِيارَتِكُمْ اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ وَعَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَيْنِ وَعَلى

زيارت من از شما سلام بر حسين و بر على بن الحسين و بر

اَوْلادِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَصْحابِ الْحُسَيْنِ # پس مى گوئى : اَللّهُمَّ خُصَّ

فرزندان حسين و بر اصحاب و ياران حسين * * * * * * خدايا مخصوص گردان

اَنْتَ اَوَّلَ ظالِمٍ بِاللَّعْنِ مِنّى وَابْدَاءْ بِهِ اَوَّلاً ثُمَّ الثّانِىَ وَالثّالِثَ وَالرّابِعَ

نخستين ستمگر را به لعنت من و آغاز كن بدان لعن اولى را و سپس دومى و سومى و چهارمى را

اَللّهُمَّ الْعَنْ يَزيدَ خامِساً وَالْعَنْ عُبَيْدَ اللَّهِ بْنَ زِيادٍ وَابْنَ مَرْجانَةَ

خدايا لعنت كن يزيد را در مرتبه پنجم و لعنت كن عبيداللّه پسر زياد و پسر مرجانه را

وَعُمَرَ بْنَ سَعْدٍ وَشِمْراً وَآلَ اَبى سُفْيانَ وَآلَ زِيادٍ وَآلَ مَرْوانَ اِلى

و عمر بن سعد و شمر و دودمان ابوسفيان و دودمان زياد و دودمان مروان را تا

يَوْمِ الْقِيمَةِ پس به سجده مى روى ومى گوئى : اَللّهُمَّ لَكَ الْحَمْدُ حَمْدَ

روز قيامت * * * * * * * * * * * * * خدايا مخصوص تو است ستايش

الشّاكِرينَ لَكَ عَلى مُصابِهِمْ اَلْحَمْدُ لِلَّهِ عَلى عَظيمِ رَزِيَّتى اَللّهُمَّ

سپاسگزاران تو بر مصيبت زدگى آنها، ستايش خداى را بر بزرگى مصيبتم خدايا

ارْزُقْنى شَفاعَةَ الْحُسَيْنِ يَوْمَ الْوُرُودِ وَثَبِّتْ لى قَدَمَ صِدْقٍ عِنْدَكَ

روزيم گردان شفاعت حسين عليه السلام را در روز ورود (به صحراى قيامت ) و ثابت بدار گام راستيم را در نزد خودت

مَعَ الْحُسَيْنِ وَاَصْحابِ الْحُسَيْنِ الَّذينَ بَذَلُوا مُهَجَهُمْ دُونَ الْحُسَيْنِ عَلَيْه ِالسَّلامُ

با حسين عليه السلام و ياران حسين آنانكه بى دريغ دادند جان خود را در راه حسين عليه السلام

التماس دعا

 

 

 

شهادت فاطمه زهرا سلام الله عليها تسليت باد

يا زهرا سلام الله عليهایا زهرا سلام الله علیها

سيل اشكم راه بينايي گرفت                 بندبندم عطرزهرايي گرفت

  عشق را از فاطمه آموختم                     چشم بر دست كبودش دوختم

  دست او صدها گره وا مي كند                دست او والله غوغا مي كند

  دست او مشكل گشاي عالم است          روي آن جاي لبان خاتم است

  دست او دنياي احسان و صفاست           دست او مشكل گشاي مرتضي است

  حيف شد آن دست را دشمن شكست      با غلاف تيغ اهريمن شكست

  گويمت از قصه شهر نبي                        از شرار آتش و بيت علي

  درد بود و آتش و افسردگي                  ياس بود و سيلي و پژمردگي

  آه بود و ناله و بغض گلو                         پهلويي بود و لگدهاي عدو

  در ميان كوچه آن دنياپرست                    راه را بر مادر سادات بست

  گويمت سربسته در آن كوچه ها              فاطمه گم كرد راه خانه را

  آه اي مجنون زبان در كام گير                   لب فرو بند و كمي آرام گير

صلوات

یا علی گفتیم و عشق آغاز شد

 

گفتم: اگر مستونه من  که من علی اللهی ام               خدا گواه من کـه مـن علـی ولـی اللهی ام

                                          

                                      اللهی ام اللهی ام لا اله الا اللهی ام         

    

گفتـم: اگـر رضــا خـدا ٬ خــدا رضـا ٬ رضــا خـدا             خـدا کـی از رضـا جـدا ٬رضـا کـی از خداجدا

 

                                     یعنی رضا وجه خدا  باشد و وجه اللهی ام

 

 گفتم: اگر سگ حسین هستم و عوعو می کنم       بازم می گم  بازم میگم حرفم و پس نمی گیرم

 

اما نیت اینه:

 

مقصـد مــن وفـای ســگ بود و صـدای سـگ نبود     یعنی که سرسپرده ی خون خدا هستم و ثارللهی ام

          

       

 تـهمـت اگـرزدی بـه مـن کـافـرم و علـی واللهی ام   خــدا خودش گــواه  من کـه مـن علی  ولی اللهی ام

 

 

امشب عشقم کشیده سری به میخونه زنم

آتش عشق تو رو بر دل دیونه زنم

ندیدی نمی دونی ندیدی نمی دونی دیدم و دیونه شدم

نرگس مست تو رو دیدم و دیونه شدم

به هوای نگه ات ساکن می خونه شدم

شمع رخسار تو رو دیدم و پرونه شدم

عاقبت عشق علی خونه خرابم می کنه

مثل شمع می سوزنـد و آبم می کنه

 

 

 

میخانه را آزین دهید مستانه امشب گشته ام

از عقل و جان و خویش و تن بیگانه امشب گشته ام

از جمله این مینای عشق مجنون شدم مجنون شدم

در بند و زنجیرم کشید دیوانه امشب گشته ام

از شهر و از آداب تان بیزارم و من دل غمین

رو سوی ویرانه کنم بی خانه امشب گشته ام

چشـم و بگشا چشم او عاشق کش است

عشـق و بـازی با جمـال او خـوش است

چشم و بگشا جلوه ی شاهی ببین

عشـق را عبـاس الله هی ببـین

یا علی

در مسلخ عشق جز نکو را نکشند

روبه صفتان زشت خو را نکشند

گر عاشق صادقی ز مردن مهراس

مردار بود هر آنکه او را نکشند

 

آیت الله وحیدی خراسانی یکی از علمای  قم خواب دیدن و خوابشون هم شهادت امام هادی رو منبر گفتن : ایشون خواب دیدن رسول ترک رو که از قبر اومد بیرون و به سید گفت سید پاشو پاشو برام روضه حضرت زهرا بخون سید از قبر می یاد بیرون شروع می کنه روضه حضرت زهرا خوندن رسول انقدر به خودش می زنه که از حال میره و حالش خراب می شه و از هوش می ره بعد این که رسول از هوش می ره یه راهی باز می شه که  پر نوره  آقای وحیدی خراسانی گفت این سید یه یا حسین واقعی ازته  دلش گفته

 

 

 

 سید جواد ذاکر سید جواد ذاکر

دل کجا دارد به جز میخانه ی عشق حسین

عاشقی کن تا شوی دیوانه ی عشق حسین

ساقی از خمخانه ی عشق حسینم می بده

مست عشقم باده سرشار و پیا پی بده

تا شبی در جمع سر مستان وی مستی کنم

فخر بر عالم فروشم ناز بر هستی کنم

دل حسین بن علی دلبر حسین بن علی

می حسین بن علی ساغر حسین بن علی

بی خودم کن تا شبی بیغش می بیغش زنم

مست و گردم بر سر و سامان خود آتش زنم

یا رب امشب از شراب گریه بنیادم ببر

هر چه از رخسار معشوق است از یادم ببر

مست و گردم مست مست مست مست مست مست

از شراب ناب ناب ناب ناب ناب ناب

ساقی و میخانه و پیمانه باشد دین من

اشتیاق دیدن ساقی بود آیین من

جان من جانان من عشق و ایمانم حسین

درده بی درمانم عشق است و درمانم حسین

دین من دنیای من امروز و عقبایم حسین

یار امروزم حسین دلدار فردایم حسین

ساقیا صبح است و می را تازه کن

یاد از آن یار پر از آوازه کن

عشق و یعنی عشق و یعنی عشق و یعنی

عشق و یعنی عشق و یعنی آبرو یعنی شرف

تا ابد تسلیم سلطان نجف

عشق و یعنی عشق و یعنی یاد رویش در نماز

شهره ی تکبیر اما سرفراز

عشق و یعنی عشق و یعنی روز و شب در زمزمه

بردن نام قشنگ فاطمه

عشق و یعنی عشق و یعنی عشق و یعنی عشق

و یعنی چشم و ابروی حسین

سر نهادن رو زانوی حسین

عشق و یعنی عشق و یعنی عشق ویعنی  

عشق و یعنی خون دل در پای یار

عشق و یعنی بوسه بر دست نگار

عشق و یعنی عشق و یعنی

عشق و یعنی عشق و یعنی لا فتا الا علی

نفی هستی از همه الا علی

عشق باز اول عالم خداست

اولین معشوق حق مولای ماست

هر دو عالم یک طرف یک موی زینب یک طرف

باز و سنگین تر شود آن دل که مال زینب است

عفت و عصمت ز بعد فاطمه

این معانی را به زینب داده است

در گذرگاه شقایق های سرخ

باغبانی را به زینب داده است

قهرمانان قیام کربلا سید جواد ذاکر

قهرمانی را به زینب داده است

بر فراز تل میدان نبرد

دیده بانی را به زینب داده است

کاش می گشتم سگ دربار او

نه فلک حیران شده از کار او

کار او در هر دو عالم دلبریست

در مقام اولین و آخرین

تا نفس در سینه روز و شب بود

دم حسین و بازدم زینب بود

حق پرستان را هوایی می کند

می پرستان را خدایی می کند

نام او بر تاج مهدی منجلیست

در مقامش بس که آقایش علیست

بیرق خون خواه شاه کربلا این مطلب است

اهل عالم هوش باشید این سپاه زینب است

چون صلاه تعلیم عالم می نمود

رکن اول قبله و سر قبله گاه زینب است

سر در دارالشفاسینده یازیوپ دور یا حسین

نسخه ورسه ابتداسینده یازوپدور یا حسین

هر کجا هر کسی دیدم که در تاب و تب است

از غم و از غصه های زینب است

سید جواد ذاکرسید جواد ذاکر سید جواد ذاکر

سید جواد ذاکر

یا رقیه

 
بسم رب السید ذاکرین

کلب کوی ساقی میخانه ام چهارده معصومیم دیوانه ام

با کمند عشق زنجیرم کنید از دیا ر عاقلان بیگانه ام

گرد شمع روی زیبای حسین تا خدا باقی بود پروانه ام

چشم شهلای اباالفضلم بس است سر خوش از ان نرگس مستانه ام

حال من از زینب زهرا بپرس کز غمش ویرانه در ویرانه ام

روضه رضوان بود ماوای من مرِغ خوش الحان ان کاشانه ام ِ

با رقیه از ازل مونس شدم ذاکرم مداح ان دردانه ام
 

یکی از شعرهایی که محسن صائمی رو خونده میذارم برای کسانی که علاقه به خوندن دارن

بیا بریم به کربلا که خوش هوائی دارد

بهشت بین الحرمین عجب صفایی دارد

یکی به من می گفت اگه کربلا رو ندیدی

قسم به گیسوی حسین هیچ کجا رو ندیدی

ثارالله حسین ثارالله  ثارالله حسین ثارالله

ضریح عباس و حسین کعبه عاشقان است

زیارت امام حسین روزی بی کمانم

هر کی ابالفضل رو داره کی غمی داره والله

عشق ابالفضل علی عالمی داره والله

ثارالله حسین ثارالله  ثارالله حسین ثارالله

ملک بهشت یه گوشه چشم سیاه عباس

آتش دوزخ خدا خشم نگاه عباس

ساقی من حسینه ساغر من ابالفضل

ارباب من حسینه دلبر من ابالفضل

ثارالله حسین ثارالله  ثارالله حسین ثارالله

من سگ پا برهنه سر کوی حسینم

صید و اسیر کمون دو ابروی حسینم

تاب دو گیسوی حسین منو دیوونه کرده

عشق رقیه تو دل دیوونه لونه کرده

سرشت من حسینه بهشت من رقیه

نوشته کتاب سرنوشت من رقیه

دانلود مداحی


یه نوحه به مناسبت ایام فاطمیه از محسن که ادغام شعر عربی و فارسی هست را خونده که توی هیئت مجمع النور کاشان اجرا شده پیشنهاد میکنم حتما دانلود کنید

 

یا سائلی عن فاطمه

انتظار مهدي

ايام بگذرانم در انتظار مهدي

قدر و دخان بخوانم در انتظار مهدي

اي كه مرا بخواني تخفي الصدور داني

هر دم بود فغانم در انتظار مهدي

دستي به سرگذارم دستي به سينه دارم

الغوث و الامانم در انتظار مهدي

ابر كرم بباران بر كوي سربداران

بر كف گرفته جانم در انتظار مهدي

در بين هر مناجات با وعده ملاقات

ساعات بگذرانم در انتظار مهدي

شب تا سحر بسوزم ديده به در بدوزم

چون شمع نيمه جانم در انتظار مهدي

جمعه به جمعه نالم ناله برد مجالم

ياسين و ندبه خوانم در انتظار مهدي

من نذر صبح نورم وقف شب ظهورم

زنده اگر بمانم در انتظار مهدي

هر لحظه دارم اميد بينم جمال خورشيد

مانند سايبانم در انتظار مهدي

داني كه اهل دردم شب گرد و كوچه گردم

هر سو سري كشانم در انتظار مهدي

باشد گواه صبرم چشمان پر ز ابرم

وين اشك خونفشانم در انتظار مهدي

با سوره تبارك در اين مه مبارك

همچون فرشتگانم در انتظار مهدي

گر قلب خسته دارم شمشير بسته دارم

پيرم ولي جوانم در انتظار مهدي

اي پيك هر شب من لبيك بر لب من

اين است ارمغانم در انتظار مهدي

راه شناخت حضرت مهدى(عج)

((بنام خدا))

 

براى شناخت حضرت مهدى (عليه السلام) و ويژگىهاى شخصى و كيفيت غيبت و ظهور او هيچ وسيلهاى بهتر از آيات شريفه قرآن كريم و روايات معصومين (عليهم السلام)نيست. با اينكه در اين زمينه و با اتكاى به همين آيات و روايات، بيش از هزار كتاب و رساله نوشته شده است بازهم به طور يقين مىتوان گفت كه در تمامى آنها، جز بخش كوچكى از معارف مربوط به اين آخرين ذخيره الهى، تبيين نشده است. زيرا ابعاد وجودى او را ـ همچنان كه در باره اميرالمؤمنين (عليه السلام)فرمودهاند ـ كسى جز خدا و پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم)به تمام و كمال نشناسد. و باز كلام خدا و پيامبر و اهلبيت را هركسى به درستى فهم نتواند كرد.

علاوه بر اين، خاصيت دوران غيبت است كه نمىتوان مطمئن بود كه همه فرمايشات آنان به ما رسيده باشد.

با اين همه، آنچه در پى مىآيد تنها مرورى بر پارهاى عناوين و ذكر نمونههايى در هر باب است. بسان بر گرفتن قطرههايى از دريايى بىكرانه، كه گفتهاند:

آب دريا را اگر نتوان كشيد***هم به قدر تشنگى بايد چشيد

+ نوشته شده در  دوشنبه بیست و پنجم تیر 1386;ساعت 9:44;  توسط منتظر آقا;  |  عاشقان

((بنام خدا))

حضرت مهدى(عج) و قرآن

الف) همپاى قرآن:

اينكه پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله وسلم) در سفارش مشهور خويش فرمود: «انى تارك فيكم الثقلين كتاب اللّه و عترتى ما ان تمسّكتم بهما لن تضلّوا ابداً»( [12] ) و بدين سان بر همپايى و همراهى خاندان خويش سلاماللّه عليهم با قرآن كريم، تأكيد نمود، دلالت بر اين دارد كه در زمان ما، كتاب خدا قرآن كريم جز در كنار مهدى آل محمد (صلى الله عليه وآله وسلم) كه يگانه ذخيره و باقيمانده اين دودمان پاك است، كتاب هدايت انسانها نتواند بود و از گمراهى و سرگردانى مردم، جلوگيرى نتواند كرد.

و نيز اينكه رسولخدا (صلى الله عليه وآله وسلم) فرمود: «علىّ مع القرآن و القرآن مع علىّ لايفترقان حتى يردا على الحوض»( [6] ) با توجه به اينكه دراين عصر، وصايت و وراثت حضرت على(عليه السلام) در همه مقامات ولايتى و شئونات هدايتىاش تنها از آن حضرت مهدى (عليه السلام)مىباشد، بر چنين همراهى و همپايى و معيّتى، بين او و قرآن نيز دلالت دارد.

 

ب) شريك قرآن:

همه ائمه بزرگوار، «شركاء قرآن كريم» شمرده شدهاند( [7] ) چنانكه بطور ويژه در يكى از زيارتهاى مخصوصه حضرت مهدى (عليه السلام) با تعبير «السلام عليك يا شريك القرآن» از ايشان ياد شده است.

 

ج) تلاوت كننده و ترجمان قرآن:

از آن رو كه تلاوت آيات كتاب خدا بهترين وسيله انس باخداست، و براى مقرّبان درگاه حق هيچ لذّتى بالاتر از خواندن قرآن و تدبّر در آن نيست، حضرت مهدى (عليه السلام) كه در اين دوران والاترين درجات انس و بالاترين مقامات قرب الى اللّه را داراست، شايستهترين كسى است كه به عنوانِ «يا تالِىَ كتابِ اللّه و ترجمانَه»( [8] ) مىتواند مورد خطاب قرار گيرد.

د) قرائت كننده و تفسيرگر قرآن:

براى قرائت و تفسير قرآن كريم چه كسى شايستهتر از حضرت مهدى(عليه السلام)است كه در اين زمان «چراغ هدايت» و «حامل علوم قرآن» و «نگاهبان گنجينه دانش الهى» و «حافظ سرّ خدا» تنها اوست و «امانات نبوّت» و «وديعتهاى رسالت» در اين عصر تنها به او سپرده شده است؟( [9] ) اوست كه قرآن را چونان كه پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) و على (عليه السلام)قرائت مىكردند، قرائت مىكند و آنچنان كه خداى محمد و على (عليهما السلام)مىپسندد و مقرر فرموده است، تفسير مىنمايد.

«السلام عليك حين تقرء و تبيّن»( [10] ).

چه خوش است صوت قرآن زتو دلربا شنيدن***به رخت نظاره كردن، سخن خدا شنيدن

 

هـ ) تعليم دهنده احكام قرآن:

... صاحب الزّمان و مُظهر الايمان و مُلقِّن احكام القرآن...( [11] )

«سلام خدا بر صاحب الزمان و آشكار كننده ايمان و تلقين و تعليم دهنده احكام قرآن.»

 

و) احياگر قرآن:

در آخر الزمان كه سنّتهاى قرآنى به فراموشى سپرده شده و بسيارى از معارف اين كتاب الهى از سوى كژ انديشان به تحريف و تبديل كشيده شده و حيات و حيات آفرينى آياتش، در حصار جهل و هوس دنيا پرستان ناديده گرفته شده است، مهدى (عليه السلام)مىآيد تا احياگر اين معجزه جاويد باشد و اسلام و مسلمين را در پرتو انوار فروزان آن جانى تازه بخشد.

«اللهمّ جدّد به ما امتحى من دينك و أحىِ به ما بُدّلَ من كتابك و أظهر به غُيّر من حكمك».( [12] )

«خدايا از دينت آنچه به نابودى گراييده بوسيله او تجديد فرما. و از كتابت آنچه دگرگونى و تبديل پذيرفته بوسيله او احيا كن. و از احكامت آنچه را كه تغيير يافته بوسيله او آشكار گردان.»

در بيان اجمالی علامات ظهور و با عدم رعايت ترتيب بر گرقته از کتاب

 ((بنام خدا))

و اینک آخرالزمان...

همه چیز نشان از به آخر رسیدن بازی دارد....

موعود گرائی صهیونیستها از فیلم ماتریکس گرفته تا  فیلم روز استقلال ...نشان از عطش فزاینده آنها برای اعلام پایان جهان دارد وسینما و هالیوود  زبان  و روی دیگر سکه ستیزه جوئی آنهاست.

تلاش اسرائیل برای برهم زدن وضع موجود و  ادامه جنگ وحشیانه آنها در کنار سکوت و تشویق مسیحیان متعصب کاخ سفید زمینه چینی برای جنگ بزرگ <آرماگدون> است ...

هانتیگتون نظریه پرداز جهود کاخ سفید برخورد تمدنها و در نهایت رویاروئی تمدن اسلام و غرب  را سرنوشت محتوم جهان در عصر کنونی  می داند و کاخ  سفید فارغ از آنکه چه کسی در آن حاکم باشد مجری این تفکر است...

فوکویاما پایان تاریخ را اعلام کرده و جهان را نوید به انفجار ی عن قریب  میدهد...

نوسترآداموس در کتاب پیشگوئی های خود تا اینجای بازی روزگار را پیش بینی کرده...

زیدیان در یمن قتل عام می شوند و شیعه کشی در عراق در اوج خود است...

در کتاب نوائب الدهور فی علائم الظهور ۴۰۰ علامت و نشانه از آخرالزمان آمده است از فردا باهم این علائم را  می خوانیم...

نمی خواهم بگویم مصداق این علائم همین هاست که می بینیم اما  دنیا در همه چیز رو به آخر می رود

بقول امروزی ها END تکنولوژی . فساد. جنایت........

 

این علائم بون ذکر ترتب از منابع معتبر در این کتاب گرد آوری شده است.حرفهای امروز و دیروز فمینیستی یا مرد سالارانه واصلاح طلبانه و یا اصول گرایانه مرسوم نیست فقط ذکر خبر و پیشگوئی از صدها سال پیش است.مطمئنم دوستان وبلاگ نویس برای هر بند می توانند مصادیق خوبی برایش پیدا کنند واگر با عکس وسند همراه شود چیزخوبی از در بیاید .این  موارد را در چهار بخش میخوانیم

 

توضیح.الفاظ موجود در این روایات در عصر کنونی تعابیر دیگری یافته مانن روم که امروزه ارآن جهان غرب تعبیر  میشود

 

1- آمدن پرچم‌هاي مصري كه سبزرنگ است در شام

2- كوبيده شدن پرچم هاي قيس به مصر

3- اختلاف بني عباس

4- نداي آسماني در روز جمعه نيمه ماه رمضان

5- نداي آسماني در بيست و سوم ماه رمضان

6- كسوف آفتاب در نيمه ماه رمضان

7- گرفتن ماه در آخر ماه رمضان بر خلاف عادت

8- فرورفتن قريه اي از قراء شام كه آن را جابيه گويند

9- فرود آمدن ترك در جزيره

10- فرود آمدن ترك در حيره كه از شهرهاي عراق است

11- فرود آمدن روم در رمله كه يكي از شهرهاي فلسطين است

12- اختلاف بسيار در تمام روي زمين

13- خراب شدن مسجد جامع شام

14- جمع شدن سه پرچم در شام

15- مسخ شدن بعضي از دشمنان حق

16- توقف آفتاب از زوال تا عصر

17- بيرون آمدن سر و سينه و دست در آفتاب كه مردم او را بشناسند و اين علامت در زمان سفياني است

18- خروج سفياني از وادي يابس

19- گرفتن سفياني پنج شهر از شامات را كه دمشق و فلسطين و اردن و قنسرين و حمص باشد.

20- لشگر فرستادن سفياني به كوفه و بصره

21- لشكر فرستادن سفياني به مدينه

22- فرورفتن لشكر سفياني در بيداء ميان مكه و مدينه

23- خروج حسني از طالقان

24- رفتن سيدحسني به خراسان

25- رفتن سيدحسني به نيشابور

26- رفتن سيد حسني با اصفهان

27- رفتن سيدحسني به قم

28- رفتن سيدحسني به كوفه

29- فروبردن زمين در مشرق

30- فروبردن زمين در مغرب

31- كشته شدن نفس زكيه پشت كوفه با هفتاد نفر

32- رو آوردن پرچم هاي سياه از طرف خراسان

33- خروج يماني از طرف يمن

34- ظهور مغربي ها در مصر

35- مالك شدن مغربي ها شامات را

36- طلوع ستاره اي در مشرق كه مانند ماه نور دهد و نزديك باشد از كجي دو طرف آن به هم رسد.

37- ظهور سرخي در آسمان كه منتشر شود در آفاق

38- ظهور آتشي از طول در مشرق كه در جو از سه روز تا هفت روز بماند

39- مطلق العنان شدن عرب و مالك شدن او بلاد را

40- بيرون رفتن عرب از اطاعت شاه عجم

41- كشتن اهل مصر امير خود را

42- ورود لشكري از طرف مغرب كه اسب هاي خود را به فناء حيره ببندد

43- شكافته شدن فرات به نحوي كه آب داخل كوچه هاي كوفه شود

44- سوزانيدن مرد جليل القدري از شيعيان بني عباس در ميان جلولا و خانقين

45- وقوع زلزله در بغداد كه بسياري از آن به زمين فرورود

46- غلبه رعيت بر بلاد آقايان

47- وقوع جنگ در ميان اهل گرگان و مازندران

48- اختلاف دو صنف از عجم و ريخته شدن خون زياد در ميانشان

49- بيرون رفتن بندگان از طاعت آقايان خود و كشتن ايشان آقايان خود را

50- زنده شدن بعضي از مردگان و برگشتن ايشان به دنيا به نحوي كه آنها را بشناسند و با هم رفت و آمد كنند

51-باريدن بيست و چهار باران پي در پي تا زمين را پاك و شسته كند و بركات زمين ظاهر شود

52- قتل عام كردن ترك ها بعضي از بلاد عجم را

53- فتح كردن تركها عراق را

54- داخل شدن پرچم هاي زرد در مصر به ضرر اهل شام

55- ساخته شدن فرودگاه ها و پايگاه ها در شهرها

56- ساخته شدن فرودگاه ها و پايگاهي در شام

57- ساخته شدن فرودگاه و دو پايگاه در عجور و حران

58- ساخته شدن فرودگاه و پايگاهي در واسط

59- ساخته شدن فرودگاه و پايگاهي در بيضاء

60- ساخته شدن دو فرودگاه و پايگاه در كوفه

61- ساخته شدن فرودگاه و پايگاهي در شوشتر و اهواز

62- ساخته شدن فرودگاه و پايگاهي در ارمنيه

63- ساخته شدن فرودگاه و پايگاهي در موصل

64- ساخته شدن فرودگاه و پايگاهي در همدان

65- ساخته شدن فرودگاه و پايگاهي در ورقه

66- ساخته شدن فرودگاه و پايگاهي در رقطاء

67- ساخته شدن فرودگاه و پايگاهي در رحبه

68- ساخته شدن فرودگاه و پايگاهي در دير هند

69- ساخته شدن فرودگاه و پايگاهي در قلعه

70- ظاهر شدن دود تيره اي بالاي سرها كه در چشم و گوش و بيني‌هاي مردم رود مؤمنين را حالت زكامي رو دهد و كفار را هلاك كند

71- سوار شدن مردها بر چرخ ها

72- سوار شدن زن ها بر چرخ ها

73- كشف حجاب و كشف فروج زنها

74- حكومت كردن زن ها

75- غالب شدن زن ها بر ملك

76- مستشار امور شدن زن ها

77- لباس بدن نما پوشيدن زنان

78- زنان گيسوان خود را مانند كوهان شتر بختي كنند

79- مجلس گرفتن زنان

80- سخنراني كردن زنان

81- شريك شدن زنان در تجارت با شوهران

82- تمكين نكردن زنان از شوهرانشان

83- بذل كردن زنان خود را به كفار

84- وادار كردن مردان زنان خود را به زنا دادن

85- نفقه دادن زنان به مردان از كد فرج خود

86- مطالبه نمودن اهل شبلا يا سيلان از اقصي بلاد مشرق حق خود را از اهل چين و ندادن چيني ها حق آنها را و قيام كردن آنها برعليه اهل چين و گرفتن آنها چين و بلاد ترك و هند را تا برسند به خراسان

87- واقع شدن فتنه در ميان شرقي ها و غربي ها

88- خراب شدن ري

89- حرب جوانان ارمنيه و آذربايجان

90- اختلاف در ميان عرب و عجم و اين اختلاف ادامه خواهد داشت تا سفياني قيام كند

91- خروج جرهمي و ربيعي و اصهب

92- خروج قيام كننده اي كه از طرف چين و ملتان ميايد و در خراسان قيام مي كند

93- خرج قائمي از آل محمد از گيلان كه مشرق او را كمك كند در دفع پيروان سفياني

94- خراب كردن قائم گيلاني با عانت مشرقي كه شايد شعيب بن صالح باشد بصره را

95- آباد كردن قائم گيلاني كوفه را

96- واي بر ري از شمشيرهاي بغدادي ها و خراساني ها

97- فرار كردن اهل ري به قم و از آنجا به اردستان اصفهان

98- قيام حسني از طبرستان

99- كشته شدن هشتاد هزار نفر در دامنه كوه سياه ري كه هشتاد نفر از ايشان لياقت سلطنت كردن داشته باشند

100- ظهور فتنه شديد در سال پيش از ظهور

آه ای حسین حج شکسته ی تو،نمازی تمام بود...

 
ya hossein

 تقويم روکه ورق زدم ديدم کمتر از ده روز ديگه وارد وادي حج ميشيم. 

 اما هر وقت ماه ذي الحجه رسيد دنبال چاه تنهايي علي گشتم تا از فغان هجرت حسين فرياد بزنم

هر وقت موسم حج رسيد بجاي شادي غم عالم ريخت توي سينه ام . آخه پرواز حسين با آخرين

حج ملکوتيش آغاز شد. دلم قد دنياي کوچيک رقيه گرفته ...دلم قد کمر خميده خانوم زينب

پرفشار شده ... دلم قد علم شکسته آقام عباس شکسته ...

دلم قد انگشت بي انگشتر سرورم حسين بي نصيب از عشق شده

 آخه کربلا همين نزديکياست ...همين بغل نزديکتر از امام رضا ...

 يعني ... يعني هميشه کربلا نزديک بوده ...اما چرا اينقدر دست نیافتنی آرزو دارم برم کربلااما قبل از

 سفرم به کربلا مثل آقام حسين اول برم حج و از اونجا پر بکشم کنار علقمه چادر عشقبازي علم کنم و

 مويه بي کسي سر بدم ، انگشتر از انگشت بيرون بکشم ، پنجه نامرادي ايام به صورت بکشم و

 براي مظلومي سرورم مرثيه سرايي کنم . 

 از حنجره به خون نشسته علي اصغر ...از حجله بي داماد قاسم ...از قد رعنا اما بريده بريده علي اکبر

 از چشم تير خورده ، دندان شکسته ، دست بريده ، فرق شکافته ، 

 زبان  برادر گو از ناي نفس بريده عباسم ...

 از گوش بريده رقيه ، پاهاي پينه بسته اش ، ناله بابا کجايي ؟؟؟

 از خانوم زينب ، از اول و آخر صبر و جدايي دلم ميخواست ...... اما ........ خدا کجا و اعتبار

 دل من کجا ؟؟؟ خدا کجا و روي سياه من کجا ؟؟؟

 دوست داشتم محرم کربلا باشم اما هنوز قفل نياز من به دست آقا باز نشده ، هنوز وادي حسرت کشي

  من طولانيه ...هنوز پر عاشقيم به پر دلاي آسموني گير نکرده

 نميدونم شايد عاشقي از ياد بردم شايد بي لياقت تر از اين حرفا هستم که طلب رفع نياز کنم

 شايد حتي به گوشه چشم مالک افلاک هم نمیام

 شايد ....... نميدونم شايد هرگز راه کربلا نجویم ... شايد چشمم به جمال آقا هيچوقت روشن نشه

 مثل خيليا از عاشقا ...

 مثل آقاسي

 مثل سپهر 

 مثل ........ نميدونم شايد .....

 شايد اينا همش نااميديه اما چرا هر چي ميگردم به چيزي اميدوار نميشم . چرا نوري نميبينم

 وقتي حتي نميشه به آدم زميني براي گفتن درداي دلت اعتماد کني کجا باورت بياد که .........

 خدايا همه از توييم و بسوي تو بازميگرديم ...خدايا منو بسوي خودت پرواز بده

 نگذار سنگين تر از اين بار گناهي که بدوش ميکشم بسوي تو بيام

 خسته ام خداجون

 خسته خسته ...خداي مهربوني ، مهربونيت رو از ما دريغ نکن ...

 واگويه ها و واحسرتاي ما رو بشنو و اجابت کن...

 جز سرور عشق چه کسي ميتونه به يه مشت دلشکسته ترحم کنه

 مولاي من ...

آه ای حسین حج شکسته ی تو،نمازی تمام بود...

 
ya hossein

 تقويم روکه ورق زدم ديدم کمتر از ده روز ديگه وارد وادي حج ميشيم. 

 اما هر وقت ماه ذي الحجه رسيد دنبال چاه تنهايي علي گشتم تا از فغان هجرت حسين فرياد بزنم

هر وقت موسم حج رسيد بجاي شادي غم عالم ريخت توي سينه ام . آخه پرواز حسين با آخرين

حج ملکوتيش آغاز شد. دلم قد دنياي کوچيک رقيه گرفته ...دلم قد کمر خميده خانوم زينب

پرفشار شده ... دلم قد علم شکسته آقام عباس شکسته ...

دلم قد انگشت بي انگشتر سرورم حسين بي نصيب از عشق شده

 آخه کربلا همين نزديکياست ...همين بغل نزديکتر از امام رضا ...

 يعني ... يعني هميشه کربلا نزديک بوده ...اما چرا اينقدر دست نیافتنی آرزو دارم برم کربلااما قبل از

 سفرم به کربلا مثل آقام حسين اول برم حج و از اونجا پر بکشم کنار علقمه چادر عشقبازي علم کنم و

 مويه بي کسي سر بدم ، انگشتر از انگشت بيرون بکشم ، پنجه نامرادي ايام به صورت بکشم و

 براي مظلومي سرورم مرثيه سرايي کنم . 

 از حنجره به خون نشسته علي اصغر ...از حجله بي داماد قاسم ...از قد رعنا اما بريده بريده علي اکبر

 از چشم تير خورده ، دندان شکسته ، دست بريده ، فرق شکافته ، 

 زبان  برادر گو از ناي نفس بريده عباسم ...

 از گوش بريده رقيه ، پاهاي پينه بسته اش ، ناله بابا کجايي ؟؟؟

 از خانوم زينب ، از اول و آخر صبر و جدايي دلم ميخواست ...... اما ........ خدا کجا و اعتبار

 دل من کجا ؟؟؟ خدا کجا و روي سياه من کجا ؟؟؟

 دوست داشتم محرم کربلا باشم اما هنوز قفل نياز من به دست آقا باز نشده ، هنوز وادي حسرت کشي

  من طولانيه ...هنوز پر عاشقيم به پر دلاي آسموني گير نکرده

 نميدونم شايد عاشقي از ياد بردم شايد بي لياقت تر از اين حرفا هستم که طلب رفع نياز کنم

 شايد حتي به گوشه چشم مالک افلاک هم نمیام

 شايد ....... نميدونم شايد هرگز راه کربلا نجویم ... شايد چشمم به جمال آقا هيچوقت روشن نشه

 مثل خيليا از عاشقا ...

 مثل آقاسي

 مثل سپهر 

 مثل ........ نميدونم شايد .....

 شايد اينا همش نااميديه اما چرا هر چي ميگردم به چيزي اميدوار نميشم . چرا نوري نميبينم

 وقتي حتي نميشه به آدم زميني براي گفتن درداي دلت اعتماد کني کجا باورت بياد که .........

 خدايا همه از توييم و بسوي تو بازميگرديم ...خدايا منو بسوي خودت پرواز بده

 نگذار سنگين تر از اين بار گناهي که بدوش ميکشم بسوي تو بيام

 خسته ام خداجون

 خسته خسته ...خداي مهربوني ، مهربونيت رو از ما دريغ نکن ...

 واگويه ها و واحسرتاي ما رو بشنو و اجابت کن...

 جز سرور عشق چه کسي ميتونه به يه مشت دلشکسته ترحم کنه

 مولاي من ...

Free Image Hosting by EasyPics.us

ارباب خسته شدم ديگر....

بيا .......

جان عمه ات رقيه بيا.........

ارباب خسته شدم  از بس كه مرا مسخره مي‌كنند. مرا مسخره مي كنند چون، فحش نمي‌دهم، چون به ناموس مردم نگاه نمي‌كنم، چون دنبال عكس هاي سكسي نيستم. چون اگر چيزي مي‌بينم از كنارش رد مي‌شوم. مرا مسخره مي‌كنند چون به جاي موسيقي رپ و پاپ و هر جور كثافت ديگر مداحي گوش مي‌كنم. مرا مسخره مي‌كنند چون از علما طرفداري مي‌كنم . مرا مسخره مي‌كنند چون در نماز جماعت شركت مي‌كنم. مرا مسخره مي‌كنند چون به انتظار نشسته ام  تا رهگذر كوچه عشق و عباس بيايد و از جاده قلب من عبور كند. من را مسخره مي‌كنند چون هميشه دلخوشم تا محرم بيايد و ديوانگي كنم. مرا مسخره مي‌كنند چون خودم را مديون شهدا مي‌دانم مي‌گويند خب مگر چه شده؟ يه سري آدم بودن رفتن مردن. نمي‌قهمند چه كساني بوده اند حال كه در پر قو هر غلطي مي‌كنند ديگر به اين فكر نيستند آزاديشان از كجا آمده است؟

مرا مسخره مي‌كنند چون به جاي رمان ها فسانه و دروغ ، در مورد تو مي‌خوانم توضيح المسائل مي‌خوانم. مرا مسخره مي‌كنند چون دنبال رو كردن اعمال مردم نيستم. مرا مسخره مي‌كنند چون صاحبم تويي و قلاده تو بر گردن من است و چون ديوانه توام و چون سگ كوچكي در كوچه عاشقي توام و خاك قدمهاي نوكرانت هستم.

ولي من به همين چيزهايي مي‌نازم كه مردم مرا به آن به استهزاء مي‌گيرند.

آقا فقط همين نيست.........

به جان مادرت فاطمه بيا.......

به پهلوي شكسته مادرت بيا.........

بيا و بر ديدگان هر چند كثيفم پا بگذار.

آقا ....جامعه بد شده گردن كسي هم نمي‌اندازم ..........تقصير تك تك ما است . وقتي از ابتدا امر به معروف نكني بالاخره اينجوري مي‌شه. از اينها بگذريم چيزهايي اتفاق مي‌افتد كه شايسته جامعه اسلامي نيست. پسرها بد شده اند به درك.... دختر ها بي بند و بار شده اند به ما چه (( و لا تزر وازره  وزر اخري)). ولي اين را نمي‌شود سكوت كرد نوكرت را به تهمت ارتداد آبرو مي‌ريزند و آنقدر رنجش مي‌دهند تا خود از درگاه پرفيض رقيه بنت الحسين آرزوي مرگ كند.

ارباب...........

من هم آرزويي جز اين ندارم......

زرق و برق دنيا برايم بي رنگ شده است .......... عارفان در ظاهر نكو حالم را به هم مي‌زند..... اين ريش گذاشتن ها به اسم آدم مذهبي و اين غيبت كردن ها و تهمت زدن و آبرو ريختن ها حالم را به هم مي‌زند. اين سر به زير انداختن ها ي شيطاني و اين سر به هوايي هاي عرفاني حالم را به هم مي‌زند..... اين كه يك مرجع تقليد به اسم اينكه  نايب امام زمان است جواني در دستگاه تو مرتد اعلام مي‌كند حالم را به هم مي‌زند و كمي مرا به فكر فرو مي‌برد.

آقا ديگر از حريمت جز مرگ آرزويي ندارم. مي‌دانم توشه ام از عبادت و خداپرستي كم است ،ولي خورجيني از عشق حسين برداشته ام،فكر  مي‌كنم كفايت كند.

زندگي ام را بگير يا صاحب الزمان.

مي‌خواهم پيش سيد باشم اگرچه در آتش كه مي‌دانم فقط جاي دشمنانش در آتش است.

اینم دو تا لینک قشنگ در مورد امام زمان که یکی از آسید جواد ذاکره و اون یکیش هم از کربلایی جواد مقدمه:

 

بي تو اي صاحب زمان(جواد مقدم)

 

 

 

ادعاي دوستي دارم ولي اي واي من(مناجات-سيد ذاكر)

 

 

http://www.sajjad113.blogfa.com

 

یا علی گفتیم و عشق آغاز شد

 

 

 

گفتم: اگر مستونه من  که من علی اللهی ام               خدا گواه من کـه مـن علـی ولـی اللهی ام

                                          

                                      اللهی ام اللهی ام لا اله الا اللهی ام         

    

گفتـم: اگـر رضــا خـدا ٬ خــدا رضـا ٬ رضــا خـدا             خـدا کـی از رضـا جـدا ٬رضـا کـی از خداجدا

 

                                     یعنی رضا وجه خدا  باشد و وجه اللهی ام

 

 گفتم: اگر سگ حسین هستم و عوعو می کنم       بازم می گم  بازم میگم حرفم و پس نمی گیرم

 

اما نیت اینه:

 

مقصـد مــن وفـای ســگ بود و صـدای سـگ نبود     یعنی که سرسپرده ی خون خدا هستم و ثارللهی ام

          

       

 تـهمـت اگـرزدی بـه مـن کـافـرم و علـی واللهی ام   خــدا خودش گــواه  من کـه مـن علی  ولی اللهی ام

 

 

امشب عشقم کشیده سری به میخونه زنم

آتش عشق تو رو بر دل دیونه زنم

ندیدی نمی دونی ندیدی نمی دونی دیدم و دیونه شدم

نرگس مست تو رو دیدم و دیونه شدم

به هوای نگه ات ساکن می خونه شدم

شمع رخسار تو رو دیدم و پرونه شدم

عاقبت عشق علی خونه خرابم می کنه

مثل شمع می سوزنـد و آبم می کنه

 

 

 

میخانه را آزین دهید مستانه امشب گشته ام

از عقل و جان و خویش و تن بیگانه امشب گشته ام

از جمله این مینای عشق مجنون شدم مجنون شدم

در بند و زنجیرم کشید دیوانه امشب گشته ام

از شهر و از آداب تان بیزارم و من دل غمین

رو سوی ویرانه کنم بی خانه امشب گشته ام

چشـم و بگشا چشم او عاشق کش است

عشـق و بـازی با جمـال او خـوش است

چشم و بگشا جلوه ی شاهی ببین

عشـق را عبـاس الله هی ببـین

یا علی

در مسلخ عشق جز نکو را نکشند

روبه صفتان زشت خو را نکشند

گر عاشق صادقی ز مردن مهراس

مردار بود هر آنکه او را نکشند

 

آیت الله وحیدی خراسانی یکی از علمای  قم خواب دیدن و خوابشون هم شهادت امام هادی رو منبر گفتن : ایشون خواب دیدن رسول ترک رو که از قبر اومد بیرون و به سید گفت سید پاشو پاشو برام روضه حضرت زهرا بخون سید از قبر می یاد بیرون شروع می کنه روضه حضرت زهرا خوندن رسول انقدر به خودش می زنه که از حال میره و حالش خراب می شه و از هوش می ره بعد این که رسول از هوش می ره یه راهی باز می شه که  پر نوره  آقای وحیدی خراسانی گفت این سید یه یا حسین واقعی ازته  دلش گفته

 

 

 

 سید جواد ذاکر سید جواد ذاکر

دل کجا دارد به جز میخانه ی عشق حسین

عاشقی کن تا شوی دیوانه ی عشق حسین

ساقی از خمخانه ی عشق حسینم می بده

مست عشقم باده سرشار و پیا پی بده

تا شبی در جمع سر مستان وی مستی کنم

فخر بر عالم فروشم ناز بر هستی کنم

دل حسین بن علی دلبر حسین بن علی

می حسین بن علی ساغر حسین بن علی

بی خودم کن تا شبی بیغش می بیغش زنم

مست و گردم بر سر و سامان خود آتش زنم

یا رب امشب از شراب گریه بنیادم ببر

هر چه از رخسار معشوق است از یادم ببر

مست و گردم مست مست مست مست مست مست

از شراب ناب ناب ناب ناب ناب ناب

ساقی و میخانه و پیمانه باشد دین من

اشتیاق دیدن ساقی بود آیین من

جان من جانان من عشق و ایمانم حسین

درده بی درمانم عشق است و درمانم حسین

دین من دنیای من امروز و عقبایم حسین

یار امروزم حسین دلدار فردایم حسین

ساقیا صبح است و می را تازه کن

یاد از آن یار پر از آوازه کن

عشق و یعنی عشق و یعنی عشق و یعنی

عشق و یعنی عشق و یعنی آبرو یعنی شرف

تا ابد تسلیم سلطان نجف

عشق و یعنی عشق و یعنی یاد رویش در نماز

شهره ی تکبیر اما سرفراز

عشق و یعنی عشق و یعنی روز و شب در زمزمه

بردن نام قشنگ فاطمه

عشق و یعنی عشق و یعنی عشق و یعنی عشق

و یعنی چشم و ابروی حسین

سر نهادن رو زانوی حسین

عشق و یعنی عشق و یعنی عشق ویعنی  

عشق و یعنی خون دل در پای یار

عشق و یعنی بوسه بر دست نگار

عشق و یعنی عشق و یعنی

عشق و یعنی عشق و یعنی لا فتا الا علی

نفی هستی از همه الا علی

عشق باز اول عالم خداست

اولین معشوق حق مولای ماست

هر دو عالم یک طرف یک موی زینب یک طرف

باز و سنگین تر شود آن دل که مال زینب است

عفت و عصمت ز بعد فاطمه

این معانی را به زینب داده است

در گذرگاه شقایق های سرخ

باغبانی را به زینب داده است

قهرمانان قیام کربلا سید جواد ذاکر

قهرمانی را به زینب داده است

بر فراز تل میدان نبرد

دیده بانی را به زینب داده است

کاش می گشتم سگ دربار او

نه فلک حیران شده از کار او

کار او در هر دو عالم دلبریست

در مقام اولین و آخرین

تا نفس در سینه روز و شب بود

دم حسین و بازدم زینب بود

حق پرستان را هوایی می کند

می پرستان را خدایی می کند

نام او بر تاج مهدی منجلیست

در مقامش بس که آقایش علیست

بیرق خون خواه شاه کربلا این مطلب است

اهل عالم هوش باشید این سپاه زینب است

چون صلاه تعلیم عالم می نمود

رکن اول قبله و سر قبله گاه زینب است

سر در دارالشفاسینده یازیوپ دور یا حسین

نسخه ورسه ابتداسینده یازوپدور یا حسین

هر کجا هر کسی دیدم که در تاب و تب است

از غم و از غصه های زینب است

نظر دوست خوبم مجنون

نویسنده: مجنون
 
قلاده ساز عشق را گفتم که از جنس وفا
قلاده ای سازد مرا نقشش انا کلب الرضا

عو عو کنان بر درگهش بنهاده ام سر تا سحر
در آرزوی استخوان بر گنبدش دارم نظر

ولگرد بودم من ولی قلاده زد بر گردنم
زین روست من عو عو کنان دم از ولایش میزنم
خدا بيامرزه آقا سيد رو.
                                              وب سایت